حالم
خوب نیست. چند روزی هست که دیگر خوب نیستم. حالِ خوب من بستگی کاملی دارد با
وضعیتِ پاهایم. وقتی حالِ پاهایم خوب نباشد، من هم داغانم. داغانم یعنی حالِ هیچ
کاری و هیچ تفریحی را حتی ندارم. فقط دراز میکشم و کتاب میخوانم و موسیقی گوش میدهم
و شاید فیلمی تماشا کنم. مثل همان فیلم ترسناکِ «گربه» که از شبکهی چهار پخش شد و
چند شب است حسابی ریتم خوابمان را به هم زده است. نه که دیوارها نازکند و حتی
جیرجیر لولای کمد دیواری طبقه بالاییها دمِ گوشمان است و اینها کلاً موجوداتی شبزی
هستند، بنده دچار توهم حضور دختربچهی موکوتاه توی فیلم میشوم و بیچاره امیر را
هم بدخواب میکنم!
بله.
حالم خوش نیست. سروناز دارد میرود، مادر زرمان ناخوش است، فائزه در حد تیم ملی
سرماخورده است و ما دلمان میخواهد پنجشنبه دور هم جمع بشویم شاید جمیعاً حالمان
خوب شود. می شود؟ میشود سروناز نرود اصلاً؟ من سروی را خیلی دوست دارم، خودش هم
میداند. یکجور خاصی آخر. ولی میخواهد برود و میرود. اصلاً چرا باید کسی که هر
وقت میپرسی پایهای برویم فلان جا میگوید برویم برویم باید برود؟ ها سروی؟!
اسماعیلیون
میگوید هنرپیشههای ما سوسول هستند، گل آقا میگوید من اهل تهرانم (+) مداحی
غواصلار را گیر نمی آورم، نیست! آنا میگوید (+) قرشمال انگار فحش است و من فکر میکردم
یک اسم باشد. کلی جاهای دیگر ولنتاین است و من نمیدانم چرا خوشم نمیآید از این
روز قرمز رنگ. اصلاً کی گفته است قرمز باید رنگِ عشق باشد؟ اصلاً الهام چرا تولدش
روز ولنتاین است؟ یاد پارسال بخیر … علی هم بود و تولد الهام بود و سروی تازه
چشمهاش را عمل کرده بود … دو تا نقطهی روی کیک را کی خورد؟
من
حالم خوش نیست. حقوقم فعلاً قطع شده است تا وقتی که کار از کار افتادگیام تمام
شود. اصلاً حقوق نگرفتن خیلی چیز بدی است، حتی اگر نیازی نداشته باشی بهش. حتی
اگر مطمئن باشی یکجا پرداختش خواهند کرد به حسابت. اصلاً از وقتی حقوقم را قطع
کردهاند من حالم بد شده است هان؟ نه … حالِ خوب من بستگی دارد به حالِ پاهایم.
امروز تهوع هم دارم. از تخت پایین نیامدهام. پادشاه شدهام، نه، ملکه! اصلاً حس
خوبی ندارد پادشاه بودن، چه برسد به ملکه بودن.
دیشب
رفتیم دنبالِ فیزیوتراپی. از وقتی با فربد (+) آشنا شدم هی گفته است بروید
فیزیوتراپی. من؟ یک بهمنی هستم! تا که دیدم ویولت شروع کرده است و راضی هم هست. یک
امتحانکی هم قبلاً کرده بودیم، با ماساژهای گاه به گاهِ امیر پای چپم نرم شده و آرزوی دمپایی پوشانِ بنده دست یافتنی شده است! [قبلاً نوشته بودم که نمیتوانم
دمپایی بپوشم] پس احتمال قوی حالِ پاهایم با فیزیوتراپی خیلی بهتر بشود. آنقدر بهتر
که بشود با امیر کل ولیعصر را راه برویم. آنوقت حال من دیدن دارد. دیشب ولی نشد.
یعنی ما سر وقت رسیدیم و منشی بخش فیزیوتراپی رفته بود. فعلاً دارم دنبال یک
فیزیوتراپ خانم میگردم که بیاید خانه. استرس خیابانهای دیشب حالم را بدتر کرد از
بس یارو حواسش به همه چیز بود جز جدول کنار و وسط خیابانها! بیاید خانه بهتر است.
خیالِ امیر هم راحت میشود. شاید برنامهاش بماند برای بعد از عید حتی … نمیدانم.
شاید حالِ بد من تا نود و یک امتداد پیدا کند … بچهها شنبه برویم حالمان را
خوب کنیم؟!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* حامد بهداد میخواند: تاریکه تاریکم/ به گریه نزدیکم/ خورشیدو روشن کن/تنهاییم رو کم کن …