موتیفات آبانانه!

۱. مرضیه را خیلی سال است می‌شناختم. از همان دوران یاهو۳۶۰. یعنی حدود سال‌ها ۸۵ یا ۸۶. دوستی ما یک دوستی مجازی واقعی بود. حداقل از طرف من چون مرضیه عکس مرا دیده بود و بعدها حتی مرا در تلویزیون تماشا کرده بود. من از مرضیه فقط یک شماره تلفن داشتم آن هم برای دیدار سال ۸۹ در نمایشاه کتاب تهران که نشد بیاید.

۲. پارسال که برای مراسم مادر سولماز عزیزم می‌رفتیم کرج، به دلم افتاد به مرضیه زنگ بزنم که اگر بود و شد ببینم‌ش. گفت ازدواج کرده است و حالا تهران است. کجا؟ در همان محلی که ناهید زندگی می‌کند. من حداقل می‌توانستم وقتی می‌روم دیدن ناهید یک سری هم به او بزنم. نشد. چرا؟ چون حال پاهایم بد شد.

۳. بعد مرضیه حدود یک ماه پیش به طرز تهدیدآمیزی دعوتم کرد خانه‌اشان. به صرف شام. بار اول، اتفاقی افتاد و کنسل شد. بار دوم خواهر من از تبریز آمدند و نشد. بار سوم امیر باید می‌رفت جایی و نشد. بار چهارم هنجارشکنی کردیم و قرار بر این شد آنها بیایند منزل ما. طلسم شکست! روز بیست و چهارم آبان بالاخره مرضیه را دیدم.

۴. دیدن کسی که سال‌های سال با خواندن کامنت‌هایش خوشحال می‌شدی در خانه‌ات، درست یک وجب آن‌ورتر لذت عجیبی دارد. کسی که وبلاگ ندارد تا تو هم اندکی شناخته باشی‌اش. درست مثل مهسا. جالب اینکه شوهرهامان نقاط مشترک زیادی دارند. چی مثلا؟ مثلا کتاب و فیلم!

۵. حرف فیلم شد، امیر این دفعه مجموعه فیلم‌های تیم برتون را گرفته است. هر شب یکی از کارهایش را تماشا می‌کنیم. تا الان، از ادوارد دست قیچی و سیاره‌ی میمون‌هایش خیلی خوشم آمده است. مرد پنگوئنی هم بد نبود. مرد پنگوئنی اسم فیلم نبود بلکه شخصیت یکی از فیلم‌هایش بود. گریم‌های عجیب و استفاده‌ای که از حیوانات می‌کند را دوست دارم. ایده‌هایش. ایده‌های هولناکی که طی روند فیلمسازی‌اش انگار تکرار و تکمیل می‌شوند. مثل مُردن عروس و داماد در بیتل جوس که آدم را یاد عروس مُرده‌اش می‌اندازد. و الی آخر.

۶. یک چیز جالب هم شباهت عجیب شخصیت اصلی فیلم ماجراجویی بزرگ پی‌وی (۱۹۸۵) و مستر بین (۱۹۸۹) است.

۷. دیدن آدم‌های خوب زندگی‌ام در چند روز گذشته بهم انرژی مثبت داد. حتی شنیدن صدای شهلا که از آلمان با من تماس گرفته بود. حالا، اصلا نگران نیستم که مدت بهبودم طولانی خواهد بود. من به خانم فیزیوتراپم اعتماد دارم که از من می‌خواهد این درد جدید را به عنوان مرحله‌ای از پروسه‌ی درمانم قلمداد کنم و باهاش کنار بیایم تا بگذرد. سخت است. تصورش برایتان ممکن نیست. اما می‌خواهم ادامه دهم.

۸. چند روز پیش حدیثی خواندم از حضرت امام صادق (ع) که مردی را دیده بودند که از خدا صبر بر مصائب می‌طلبد. به او فرموده بودند که این دعا را نگو. این دعا مصائب را بر تو فرود می‌آورد. از خدا عافیت و توان شکر بر عافیت طلب کن. که چی؟ که من دعا بلد نیستم. که من هی ازخدا صبر می‌خواستم و نمی‌دانستم این یعنی چه. حالا اما از خدا عافیت می‌خواهم. عافیت خودم و امیر و همه دوستان و آشنایان خوبم را.

۹. پیچیده شمیم‌ت همه جا ای تن بی‌سر

چون شیشه‌ی عطری که درش گم‌شده باشد.

/س. بیابانکی/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.