دیشب در باران رفتیم خانهی دوست. خانهی دوست گرم بود و صمیمی. خبری از باران و سرما نبود آنجا. با اینکه همه چیز رنگ و بوی شمال داشت. نشسته بودیم بعد از شام سرگرم سیب و انار که با کیک وارد شد. کیک تولدی دوستانه برای من. این زیباترین جشن تولدی بود که تا به حال داشتم. بیرون خانه هنوز باران بود و سرما و من شمعها را فوت کردم و از خجالت و شوق و خوشحالی نمیدانستم کدام سمت صورت دوست را ببوسم.
ممنون مرضیه جان. ممنون آقا ناصر. ممنون که هستید. ممنون که مهربانید.
پ.ن: از احمدرضا و نیلوفر هم ممنون. خانهی ما را صمیمی کردند با آمدنشان.