دیروز
نقاشی کشیدم. با اینکه سایز تابلو کوچک بود هنوز تمام نکردم. امروز نتوانستم ادامه
بدهم چون دیشب امیر جعبهی رنگهام را گذاشت بالا. امروز بافتنی بافتم. غمگینم چون
با این که دیروز که خودمان تمرین کردیم پاهام خوب
بودند، امروز در کلینیک جواب نداد. میدانم! همه میگویند نباید ناراحت
شوم و روند کاملاً طبیعی است ولی حال من
تابع پاهام است. کتاب نمیخوانم. دارم همشهری داستان میخوانم و مجله اندیشه پویا.
نمیدانم من افراطی هستم یا رادیکال. چون مجله پویا میگوید رادیکال با افراطی فرق
دارد. من فکر میکنم هیچکدام نیستم. فقط به قول زهرا من «سختگیر»م. مجله میگوید
شیخ فضل الله نوری مخالف مشروطه بوده است. مجله حرف زیاد میزند. خصوصاً مقالات
اولش معلوم است هولهولکی و دقیقه نودی هستند. رسیدهام به آنجا که آرش نراقی
شکنجه را در نهاد و عمل مقایسهی اخلاقی میکند. بیخود است این فلسفه باور کنیم.
از بچهها
در فیسبوک پرسیده بودم اولین باری که مرا دیدند چطوری بودم؟ زهرا نوشته بود سختگیر.
سر کار سختگیر بودم. کار درمان شوخیبردار نیست. ولی من و زهرا با تمام فاصلهی
سنی که داریم هنوز دوستیم. یعنی از سال ۸۳ یا ۸۴ که زهرا دانشجو بود تا حالا. زهرا
راست میگوید من سختگیر بودم خصوصاً با دانشجوهای شلخته. هیچوقت دوست نداشتم
میزم شلوغ باشد. مرتب بودن لازمه کار یک کادر درمان است. یادم هست دختر دانشجویی
بود که هی روی میز را با آت آشغال پر میکرد. آن وقت سطل آشغال همین چسبیده به میز
بود. بدم میآمد و گوشزد که میکردم فکر میکرد باهاش بدم. یکبار توی پارک دیدمش.
داشت با دوستانش از روبرو میآمد. من هم با دوستانم بودم. داشتیم صحبت میکردیم
دیدم نمیرسیم به هم. نگاه کردم دیدم راهش را عوض کرده است. خندیدم. آن وقت دانشجو
هم داشتیم مشتاق که تمام ریزهکاریها را یادش میدادم. حتی مواردی که باید حین
کار یاد میگرفت را. میرفت شهر دیگری طرح و مرا یادش نمیرفت. محدثه را یکبار
اشکش را درآوردم. ولی بعد که همکار شدیم پشت قرصش بودم. دنیاست دیگر.
البته
سختگیری همیشه خوب نیست. آن هم در کنار مردمی که دَر رو هستند. پیر میکند آدمی
را.
من نمیدانستم
رودخانه آمازون دلفین دارد. شما میدانستید؟ که در این رودخانه سه هزار نوع ماهی
تاکنون شناسایی شده است که برابر است با تعداد انواع ماهیان اقیانوسها؟ بعد
بزرگترین دریاچه جهان در سیبری که بیشتر سال را یخزده است، با یک و نیم کیلومتر
عمق یک پنجم آب شیرین روی زمین ـ نه آبهای شیرین زیر زمینی – را در خود جا داده
است؟ که جانوران مقیم آن منحصر به همین دریاچهاند؟ حتی فوک آب شیرین دارد؟ که گرمترین نقطه جهان در ایران در کویر لوت قرار دارد که بیست میلیون سال بود موجودی قدم آنجا نگذاشته بود و همین امسال دانشمندان ایرانی توانستند واردش شوند؟ من هم
نمیدانستم. دیروز یاد گرفتم. دیروز حتی بعد از پانزده شانزده سال رضا شاهرودی را
هم دیدم. پیر اخمو. حتی تازگی فهمیدم رضا عطاران شانزده سال است ازدواج کرده ولی
بچه ندارد. علتش هم همان توپی است که در فیلم «خوابم میآد» میخورد به … در «عقاید
آکتور» داشت به سیامک انصاری میگفت که ماشین ندارد و پیاده میرود، سوار اتوبوس و
تاکسی میشود. بین مردم است هنوز. بگذریم.
بی
حوصلهام. خوشی زده است زیر دلم. چند شب پیش شعر گفتم. بلند. چند شب پیش خواب دیدم
با یک دستگاهی دارم کار میکنم آلارمش به صدا در آمد. هر کاری کردم حتی از برق
کشیدم باز آلارم میزد بیدار شدم دیدم موبایلم نیم ساعت است دارد زر میزند تا
بلند شوم قرصهام را بخورم. چند شب پیش به نقصانهای عظیمی پی بردم. به اینکه چقدر
احمدرضا راست میگوید. در مورد داستان فقط. مابقی را نه. دهانش بوی شیر میدهد.
مثل شعر نو و شعر کلاسیک! ذوق هم کرده بود از دیدن آن همه مجله همشهری که توی کمد
بالای تخت انبار کردیم. یعنی محفظهی شیک و خوشگل بالای تخت را کتابخانه کردیم. میخواهم
محتشم کاشانی و اعترافات سنت آگوستین بخوانم. و «قارداش آندی» را. ترکی دارد یادم
میرود. چرا امروز پاهام خوب نبودند؟
برای
مادر … برای خانهی پدری ممکن است اتفاقی بیافتد! فهمیدید چرا بیحوصلهام؟