مردمی که در آنیم …

۱. «اگر ریشه‌ مشروطیت آنقدر عمیق و
قوی نیست و به هر طوفانی می‌لرزد برای این است که ما در راه مشروطه خون پاک بسیار
ریختیم ولی نتوانستیم با ریختن خون‌های ناپاک درخت نهضت ملی را آبیاری کنیم.»

جبهه
آزادی/ارگان مرکزی حزب ایران/۲۱ فروردین ۱۳۳۲


۲. «…
وقتی رسیدم [بهادرخان] تازه در ظرف عرق را باز کرده بود و گفت تصمیم گرفته کاری
کند که کسی لب به عرق نزند، کسی تریاک و شیره نکشد و کسی جرأت نکند دست به دله‌دزدی
بزند … و از آن شب تازه کار من هم درآمد: همراهی با بهادر برای اصلاح دنیایی که
تلخاباد کلخچان بود. شب‌های که بنا بود راه بیفتیم توی ده و یاق پاچراغدارها را
بگیریم، من اول می‌رفتم یکی دو تا پاچراغ سر می‌زدم و نشئه می‌کردم و ندا هم  می‌دادم که امشب از آن شب‌هاست، و بعد از آن می‌رفتم
منزل بهادر و می‌نشستیم به شام و عرق‌خوری تا او هم سرش گرم می‌شد و آن وقت از
خانه بیرون می‌آمدیم و راه می‌افتادیم در کوچه‌های تلخاباد دنبال شیره‌ای‌هایی که
آب شده و به زمین رفته بودند و بستن در پاچراغ‌هایی که در هیچکدامشان باز نبود. و
آخر شب وقتی بهادر را می‌رساندم خانه برمی‌گشت می‌خندید و می‌گفت «دیدی که می‌شود!
دیدی که می‌شود در شیره‌کشخانه‌ها را تخته کرد! کاری می‌کنم که بوی دودش هم در
آسمان تلخاباد به دماغ نخورد، حالا برو بخواب!» و من که داشتم از در بیرون می‌آمدم
بروم، شلاقش را طرفم می‌گرفت همان جور می‌خندید و می‌گفت «تو را هم وامی‌دارم ترک
کنی!» و من که از سر شب راه رفته و پاهام درد گرفته بود جواب می‌دادم اشتباه می‌کنی،
من اهلش نیستم؛ و می‌رفتم بیرون که بروم در یکی از پاچراغها را بزنم و دو بست شیره
بکشم بعدش بروم سرم را بگذارم بخوابم.»

محمود
دولت‌آبادی/روزگار سپری شده مردم سالخورده/جلد اول/صص ۳۶۱-۳۶۲

 


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.