اگر
تناسخ صحت داشته باشد، حسی که ما نسبت به یک هنر یا شغل بخصوصی داریم، هنر یا شغلی
است که در زندگی قبلی داشتیم یا هنر و شغلی است که ممکن است در زندگی بعدی داشته باشیم؟
مثلاً
من اگر مرد بودم به احتمال خیلی قوی نجار بودم. توی یک مغازه نجاری جمع و جورم یک
بخاری عتیقه داشتم ـ مثل پدر ـ که با آشغال چوبها روشنش میکردم. بوی چوب. برادههای
زبر و فرفری چوب را که چسبیدهاند به لباسهام دخترکم پاک میکرد. توی مغازهام چند
تایی چهارپایه هم داشتم که فروشی نبودند. عصرهای سرد زمستانی چندتایی مهمان داشتم.
گاهی اگر صحبت اجازه میداد چای کهنهدمی هم مینوشیدیم.
اگر
نجار بودم و کارم رونقی داشت، باز هم یادم نمیرفت با خرت و پرت چوبها، برای
پسربچهها شمشیر و تفنگ جوبی بسازم. گاهی هم برای دل خودم پرنده میساختم. برای
دخترکم هم قلک چوبی. میز و صندلی کوچولو. تخت برای عروسکش.