کبک‌های سرگردان

گفته بودم که دارم می‌نویسم و خیلی جدی. در حین نوشتن معماهای زیادی برایم حل می‌شوند و گره‌های کور و عمدتاً مخفی نمایان شده و عجیب آسان باز می‌شوند. همین‌طور که می‌نویسم بیشتر و عمیق‌تر سوسن را می‌شناسم و احساس قرابت بیشتری با او می‌کنم.

یکی از این واگشایی‌ها مربوط می‌شود به یکی از خصلت‌هام که تا پیش از این فکر می‌کردم مناعت طبع من است و وارستگی، اما نه. چیزی فراتر و عجیب عمیق‌تر از این حرف‌هاست. نوشته آخر کامشین (+) تلویحاً می‌تواند به نوعی بیانگر همین واگشایی باشد که اخیراً به آن رسیده‌ام. نه کاملاً منطبق.

این حقیقت تلخی است که کامشین به شیرینی بیانش کرده است:

« یکی از مسائلی که دوستان خیلی در موردش بحث می کنند قسمت نظر دادن به استاتوس ها و تصاویره. برای دوستان واقعا درک این نکته که چرا واکنش جمعی ایرانیان به اخبار، تصاویر و کلمات اینقدر متقاوته، آسون نیست. برای من هم آسون نیست. من هم دوست ندارم ببینم از لابلای کامنت ها و نظرات، پست هایی که به اشتراک گذاشته می شوند و تصاویری که موبایل به موبایل می چرخند، جهل و تعصب می زنه بیرون. اما متاسفانه رسوخ جهل و تعصب از مکالمات کوچه خیابان و تلفن، رسیده به دنیای نشانگان نمادین. حرفی که  سابقا زده می شد و باد هوا بود، شده کلمات با ماندگاری بیشتر. اینجوری شده که ما یک دفعه متوجه شده ایم یک جای کار فرهنگمون اشتباهه. نوشتار باعث شده بیشتر به این نکته پی ببریم که مشکل از ما است نه دیگران. اگر سابق بر این فرهنگ کوچه و خیابان پر بود از کلمات موهن و آداب اجتماعی کج و کوله، ما یاد گرفته بودیم راهمون را از کوچه های پرخطر دور کنیم، گوشمون را به متلک ببندیم و حرف هایی را که دوست نداریم نشنویم. اینحوری بود که هوا برمون داشت که اگر نمی بینیم و نمی شنویم، پس مسئله حل شده. در حالیکه ندیدن و نشنیدن ما حکایت معروف کبک و برف، یا شاید هم شتر مرغ و شن بود. سرمون به دنیا خصوصی، مودب، فرهیخته و احتمالا کلاس بالای خودمون گرم بود و اگر بحث های دوستانه خودمون از نژاد پرستی و عناد، از بی شعوری و بی فرهنگی خالی شده بود فکر می کردیم جامعه هم به همین نحو تغییر کرده.
اما سیر تبادل کلمات در بستر شبکه های اجتماعی باعث شد برف ها آب بشوند و شن ها کنار بروند و دستمون بیاد که در خارج از حباب نازک روابط استرلیزه ما فرهنگی معیوب و ناقص آکنده از کینه و تنفر، مالامال از نژاد پرستی و جهل، آمیخته با خرافه و بی شعوری هنوز که هنوزه بر اندیشه جمعی ما حکومت می کنه. دور نیستیم از روزهایی که جهالت نقطه امنی در شب های خالی باقی نگذاشته بود، دور نیستیم از کوره راهایی که فقر ازشون مغاک پرخطر سقوط ساخته بود. دنیای شبکه های اجتماعی بهمون نشان داد که چقدر حباب روشنفکری ای که ساخته بودیم نازک و خانه امن اندیشه مون پوشالی است.
باید به خودمون بیاییم. این فرهنگی است که باهاش بزرگ شده ایم و ازش گریزی نداریم. ما مسئول آن کلمات هستیم. همه مسئول هستیم. »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.