من رنجم.
روحم را با ناخن خراشیدهام. مدام در حال خراشیدنم. روحم التیام نمیشناسد. زخمآشناست. من زخمانندهی روح بیالتیام اسیر در کالبدی مجنونم. روحم را با ناخن اشارت و نظارت و غرامت و ندامت و جسارت در میان گرفتهام. اسیری را آزردن دور از روح جوانمردی است. جوانمرد هم روح دارد. با روحش چه میکند؟
در من کسانی زندگی میکنند. کسانی غیر و آشنا. مهربان و نامهربان. لختی میدان، میدان گروهی است، گاه غیرِ مهربان، گاه آشنای نامهربان. گاه غیر نامهربان. گاه آشنای مهربان. هواهایی در من در ترددند. امیالی در فراز و فرود. احساساتی در اختلاط. امزاجی متشنج. من هم منم و هم تمامِ اینها و من دردم.
درد میکشم و جهانِ بیرونم را از تماشا هراسانم. کسانِ درون من، تمام واهمهی من از جهانِ هم اکنونم هستند. خونریز و خشن و پر هیاهو. بی گوشه دنجی. بی آرامشی. سکوت میکنم و کسان در من در همهمهاند. همهمه، هیمهای است بر آتش. آتش بر. من سوزم.
من همهمهام. هم ـ همه. من همهام. بی هم.
درد میکشم و جهان بیرونم را از تماشا هراسانم…
سلام سوسن بانوی عزیزم…
چه قدر درد داشت این نوشته…
هم ذات پنداری عجیبی کردم باهاش.
سلامتی و شادی آرزو میکنم برات دوست ندیده م:-*
عزیزم تازه عروس جان من هم برایت بهترینها را آرزو دارم :**