با طعم حسرت

✳️ سلطان محمود و سلطان مسعود و الب‌تکین و طوطی‌بیک و یاران‌شان، انواع عدسی‌های مقعر و محدب و مسطح به دست، فرمول‌های اسید کلردریک و سولفوریک و سینوس‌ها و اقوام‌شان را، همراه با سراسر محتویات جدول‌های لگاریتم، با مهارت تمام بر تخته سیاه جابه‌جا و به نتیجه محیرالعقول «ایکس مساوی با منهای یک» می‌رسیدند. دسته دسته جانواران سرپایان و شکم‌برسران و دهان برقفایان و دست‌برکمران، در معبر سراشیب کالسه‌ئولا ساندالینا (که آدم را به یاد رقص‌های زیبای اسپانیول می‌انداخت و مدتی حواس را به آن مجرا می‌کشید)، تند و تند و با یک وزوزی، درهم و برهم از کنار هم رد می‌شدند و گوشه بال‌شان هم به یکدیگر نمی‌گرفت… اما مگر اقاقی‌ها حواس برای آدم می‌گذاشتند؟


کالسه‌ئولا ساندالینا و فرمول‌های جبر و شیمی و مثلثات و فیزیک نور و این همه معادله و منتجه و مجانب با فضای کوچه و دار و درخت و آوازها، در نبردی بازنده درگیر بودند، با کوچه که بوی یاس بنفش می‌داد، با تاج گل‌های سرخ که بالای سردر خانه‌ها نشسته بود، با نور سبز زنبوری سر خیابان، با آهنگ شهرزاد قصه شب که آدم را یاد رختخواب پشت بام تابستان می‌انداخت و آدم آرزو می‌کرد که آن‌ور تاریخ باشد، آن‌ور امتحانات، و گور پدر دو سه تا تجدیدی هم کرده.


می‌خواندیم و بکُش هم می‌خواندیم، ولی فرمول‌ها و توان‌ها و توابع و متغیّرها و رادیکال‌ها با دخترها و درختها و آواز خواننده‌های عاشق هیچ جوری کنار نمی‌آمدند. در جریان تحولات دوران زمین‌شناسی، از عصر یخبندان تا کهنه‌سنگی و نوسنگی و عصر آهن و مفرغ و پولاد، گل‌های اقاقی کار خودشان را می‌کردند و کاری نداشتند که فقط پانزده روز، دوازده روز، یک هفته به شروع امتحان‌ها مانده. اقاقی‌ها رحم نمی‌شناسند.

پرویز دوائی/بولوار دلهای شکسته /چاپ چهارم، انتشارات روزنه کار :۱۳۹۵/صص.۱۶-۱۸

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.