کسی که بی محابا دل ببندد کم مقصر نیست*

(روی عکس بزنید اصل کاری است)

چرا هنوز می‌ترسم بنویسم؟ از کی ملاحظه‌گر شدم؟ بهانه‌جو؟ تنبل؟ از نوشتن می‌ترسم چون کسانی اینجا را می‌خوانند که منتظرند شاد شوند؟خب بشوند. دارم می‌شوم مثل نسیم. گیر کرده‌ام و سوال سوال که لحظاتم را به بند کشیدند. مثل نسیم مدام نهاد و گزاره عوض می‌کنم، اما و اگر می‌سازم. می‌چینم و می‌روبم و نهایتاً هیچ از پوچ عموزاده پادشاه.

لب مطلب این است که خسته‌ام مارتین. طوری که پیر شده باشم و هن‌هن‌ام در می‌آید با هر حرکت. آرزو و خیال و رویایی اگر ببافم با رخ نمودن روزی مثل دیروز با خاک یکی می‌شوم. حتی نا نداشتم گریه کنم. چطور گریه کنم وقتی کسی نگران کنارم دراز کشیده؟ باید حفظ ظاهر کنم مبادا قلبی و ذهنی مکدر شود که کاری از دستش ساخته نیست و کسی که ازش هر کاری ساخته است کاری نمی‌کند؟

اصل مطلب این است که وا داده‌ام مارتین. ضعف دارم. دستهایم توان ندارند دیگر که بار تنم را بکشند، کمرم شکسته، سینه‌ام تنگ آمده، قلبم مکدر است. بی‌عشقی زندگی‌ام را ابری کرده است. آفتاب امید افول کرده است، سرزمینم دچار تنگدستی شده است. رمقی در تنی نمانده است. پیری اینطور هجوم می‌آورد.

خسته‌ام مارتین. درد دارم و گریه‌ام نمی‌آید. روحم منزوی و ترسو شده است. طراوت از خنده‌ای اگر هست کریخته، رنگ پریده و محزونم. تنها و بی‌کس. با دستهایی که تهی و تکیده تن را، این بدن مچاله پر درد را می‌کشند و می‌کشند و می‌کشند تا بمیرند.

مرگ بعد از پیری سر می‌رسد. دلخوشم.

دلخوشم مارتین.

 

 

* همیشه آن که دل کنده است را نفرین نباید کرد 

کسی که بی‌محابا دل ببند کم مقصر نیست

محمدحسن جمشیدی

یک دیدگاه روی “کسی که بی محابا دل ببندد کم مقصر نیست*

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.