طالع اگر مدد دهد

 

خواب دیدم با مادر داریم می‌رویم بیرون. چادر مشکی ابریشمی سرش کرده بود. من در جایی را داشتم قفل می‌کردم یا می‌بستم. تای چادرم را باز کردم انداختم روی سرم راه افتادیم. زمین خیس از بارانی باریده بود و از چاله‌های گلی آب رد می‌شدم و حواسم به کفش‌هایم بود. کفش‌هایم همانی بودند که سال ۸۳ خریده بودم. سالی که برای اولین‌بار تنهایی رفتم تهران. همانی که صبا نخجوانی نشان مریم سپاسی داد و گفت چقدر پست مدرن هستند.

تند تند شانه به شانه رفتیم.

به همسر برادرم گفتم مادر آمده بود مرا ببرد… بُرد. رفتیم.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.