در توییتر شخصی این فیلمچه را به اشتراک گذاشته بود و نوشته بود: «یه چیزی کشف کردم خوراک تنبلها.» سال ۸۸ مونا در وبلاگش، یکی از نوشتههایش را اینطور شروع کرده بود: «تا حالا شده بخواید چراغو رو خاموش کنید نتونید !! تا حالا شده بخواید چراغو روشن کنید نتونید !! و یا تا حالا…Continue reading این پست در دوازدهم دیماه گذشته باید نوشته میشد*
دسته: فیلمچه
خط قرمز جناب امیر عبداللهیان
«سیاست دوران پهلوی در قبال رژیم صهیونیستی: به ظاهر مخالف در پنهان متحد! به این سخنان محمدرضا پهلوی دقت کنید: ➖ما نمیخواهیم بیت المقدس در دست صهیونیستها باقی بماند ➖اماکن مقدسه اسلامی نباید در دست اسرائیل باقی بماند ➖ما به کشورهای عربی در حال جنگ به اسرائیل کمک می کنیم ➖فقط فلسطینی ها حق دارند…Continue reading خط قرمز جناب امیر عبداللهیان
گردونه
زیر این فیلمک نوشته بود زمان همه چیز را درست میکند. اما اشاره نکرده است که آن حجم کم شده جبران نمیشود و اینکه خیلی طول میکشد خیلی زیاد.
مقامات از دو بیرون نیست فردا / بهشت جاودانی یا جهنم*
وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وَارِدُهَا ۚ کَانَ عَلَىٰ رَبِّکَ حَتْمًا مَقْضِیًّا و هیچ کس از شما نیست مگر آنکه وارد دوزخ میشود، [ورود همگان به دوزخ] بر پروردگارت مسلّم و حتمی است. (مریم: ۷۱) زیر این ویدئو نوشته بود آن میزان از ظرف ما که از خدا پُر شده باشد، نمیسوزد. یاد این…Continue reading مقامات از دو بیرون نیست فردا / بهشت جاودانی یا جهنم*
بلندترین صدای جهان را نمیشنویم
پروردگار در سوره نمل میفرماید: «تا چون به وادی مورچگان رسید موری (یعنی پیشوای موران) گفت: ای موران، همه به خانههای خود اندر روید مبادا سلیمان و سپاهیانش ندانسته شما را پایمال کنند.(۱۸) سلیمان از گفتار مور بخندید و گفت: پروردگارا، مرا توفیق شکر نعمت خود که به من و پدر و مادر من عطا…Continue reading بلندترین صدای جهان را نمیشنویم
گوسفند برگی، دوگانه سوز
به «گوسفند برگی» (Leaf sheep) سلام کنید. ایشان یک نوع حلزون دریایی آبهای گرمسیری است و شما با تنها موجودی در جهان آشنا شدید که گیاه نیست اما «فتوسنتز» میکند. یعنی مثل گیاهان سبز میتواند با نور خورشید تولید انرژی کند. و در نبود غذا، تا دو ماه زنده بماند. بگو: جز خدا همه…Continue reading گوسفند برگی، دوگانه سوز
با من سخن بگو
آن شبی که خیلی حالم بد بود خیلی جلوی خودم را گرفتم که مارتین را صدا نزنم. فقط زمزمه میکردم «تو چسان میگذری غافل از اندوه درونم؟» خیلی شب سختی بود. میترسیدم تنها بمانم. امیر برای تهیه چیزی باید میرفت بیرون، چشمهایم خیس میشد. تنهایی مردن چطوری است؟ کسی در من میگفت امیر کنارت باشد…Continue reading با من سخن بگو