در توییتر شخصی این فیلمچه را به اشتراک گذاشته بود و نوشته بود: «یه چیزی کشف کردم خوراک تنبلها.»
سال ۸۸ مونا در وبلاگش، یکی از نوشتههایش را اینطور شروع کرده بود: «تا حالا شده بخواید چراغو رو خاموش کنید نتونید !!
تا حالا شده بخواید چراغو روشن کنید نتونید !!
و یا تا حالا به این موضوع فکرکردید که شاید آدمایی اطرافتون زندگی کنن که روشن و خاموش کردنه یه چراغ دغدغشون باشه !!» (+)
من خیلی طول کشید تا مثل مونا از عصای خوشگل دوران راه رفتنم تا پاشنه کش برای روشن و خاموش کردن کلید برق استفاده کنم. گاهی وقتها آنقدر خسته بودم که با همان چراغ روشن میخوابیدم و یا دعا میکردم کسی به دلش بیفتد بیاید خانه من و موقع رفتن ازش بخواهم چراغ را خاموش کند.
اما چراغ دستشویی فرق میکرد. به هر ترتیب مجبور بودم روشنش کنم هر چقدر هم که خسته بودم. از بس عصای سیاه خوشگلم را به دیوار کنار در دستشویی تکیه داده بودم رد سیاه افتاده بود. موقع خاموش کردن واویلاتر بود چون خستهتر بودم. اما به هر حال وقتی این توییت را دیدم و این ابزار به قول این بنده خدا خوراک تنبلها را، یاد نوشته مونا و مصائب خودم افتادم.
یاد تمام کسانی که بنا به هر دلیلی نمیتوانند کلید برق را خاموش و روشن کنند. بنابراین با دیدن اینجور چیزها ذوق طنازی خود را کنترل کنید و فکر نکنید این ابزار برای تنبلها ساخته میشود. کاش تمام آن سه سال که تنهایی زندگی میکردم، یکی از اینها را داشتم تا کمتر خسته شوم کمتر غصه بخورم کمتر احساس ناتوانی بکنم.
*این پست با یک پاراگراف نوشته اعتراضی در ویراستی در همان تاریخ هرز رفت.
** بله خوشبختانه یا بدبختانه حافظه فوق قوی دارم که یادم میماند. کلی درخت در ذهنم کاشتم با شاخههای در هم تنیده. آنها که از اعصاب مرکزی و خصوصاً تشکیل حافظه بلند مدت و کوتاه مدت اطلاعی دارند، تشبیه را متوجه میشوند.