سال که نو می‌شود …

 سلام! سال دیگری دارد به پایان خود می رسد و من هنوز هستم تا به جای تو نفس بکشم و راه بروم و« با تو بی آنکه به حضورت نیازمند باشم زندگی ای در اوج آسمانها داشته باشم!» حقه ای که عجیب عجینم شده است… لذتی که گاه تلخ کامم می کند و من هنوز…Continue reading سال که نو می‌شود …

از نوعی دیگر -۱۱

 حسیـــــــــــــــــــــن!!! هنوز تنها ایستاده است…تنهایی اش از جنس تنهایی ما نیست،از جنس تنهایی خدا هم نیست…خدا تنها نیست! صدایشان می کند تا شاید…نه!نه برای اینکه تیغهاشان را غلاف کنند که می داند نخواهند کرد که آنها حریص ترند نه!…برای اینکه باز هم بدانند که نمی دانند! ایستاده برابر رقیبانی که عجیب تشنه اند صدا می…Continue reading از نوعی دیگر -۱۱

از نوعی دیگر -۱۰

 حسیــــــــــــــــــــــــــــــــــن!!! حسن اما مرد بزرگی است!…فرزند ارشد است و دست راست پدر،عرب را رسم چنین است و جز این نیست.تاریخی که بدچنانی بیزارم از او می داند که هماره مردان بزرگ را به فریب از پای در می آورند.و حسن اگر آنقدر نماند که یزید بیعتش بخواهد از حسین کمتر نیست! حسن آنقدر نیرومند است…Continue reading از نوعی دیگر -۱۰

از نوعی دیگر -۹

 حسیــــــــــــــــــــــــــن!!! تردیدی که همیشه با ماست.این احساس گزنده که حالا چرا حسین؟توی قلبهایمان که از کودکی انباشته ایم از عشق به مردی که آیا بوده یا نه… و اینکه بوده!شاید تمام ما این تجربه را داشته ایم که از خود بپرسیم حالا چرا حسین؟…چرا همیشه گمان می بریم که این حسین کاری کرده است که…Continue reading از نوعی دیگر -۹

از نوعی دیگر -۸

«گراندما هنوز نخوابیده بود که بیدارش کنم ،نه اینکه پیر باشه نه!فقط اسمش گراندما بود و همین بود که تمام مسافرهایی که گذرشان به این جاده و این خانه می افتاد و بانوی مرا می دیدند که با لباس ابریشمی سفید و موهای خرمایی اش از پله ها می خزد پایین برمی گشتند به طرف…Continue reading از نوعی دیگر -۸

از نوعی دیگر – ۷

و خدا را سنگسار می کنند این عابدان سجاده خور!!!…  می سوزاندم شنهای رونده که می دویدم تا شاید برسم به حنجـــــــــــــــــره ای که فریاد می زد و هنوز بر جا بود و هنوز زخمه ها می نواختند سازهای عظیم خدا را بر زمین که آن بالا ایستاده بود، بالای همه من ها که این…Continue reading از نوعی دیگر – ۷

از نوعی دیگر -۶

مزاح با خدا  روزها در بطالتی خاموش و خزنده می گذرند و من سوار ناپایدارترین زورق های عشق،در سوک پاکترین مهرورزی ها به یاد شانه های آبی خیس تو پارو می زنم و پیش می روم و خوب می بینم دلمه های آرزوهای خام و ناکامی را که بر سریر رود زمان در تحرکند…می لولند!تو…Continue reading از نوعی دیگر -۶