تو مرا دوست داری …

«نوجوان که بودم و به کلاس خیاطی می‌رفتم از طریق یکی از دخترها به کتابی دسترسی پیدا کردم از مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه فارسی که به‌علت فقدان جلد کتاب،‌نامی از آندر خاطرم نمانده است. یکی از داستان‌هایش در مورد دختر افلیجی بود که عادت داشت شب‌ها روی بالکن روی ویلچیرش بنشیند و به انتهای کوچه خیره شود … به راهی که روزی عزیزی در انتهای آن از نگاه ش گم شده بود و او در انتظار بازگشت او پیر!

 

به مرور متوجه حضور مردی در آن سوی خیابان می‌شود، مردی که می‌ایستاد و ساعت‌ها او را تماشا می‌کرد و بی ‌آنکه خسته شود و یا حرکتی کند …، و بعد آن دلبستگی‌ی خاص و گنگ …

 

این وضعیت هر شب مدت مدیدی ادامه یافت تا اینکه یک شب، مردی که سال‌ها پیش دختر را تنها رها کرده بود به سراغ‌ش آمد. دختر شادمان و منگ از چنین سعادتی، سرشار از لذتی شهوت‌ناک و لبریز از ایمد به پای حرف‌های مرد می‌نشیند و ساعت‌های متمادی از شب را بی آنکه به مرد آن سوی خیابان بیندیشد، چشم در چشم خواب‌آلوده‌ و پرهوس مرد می‌دوزد و حتی در پاسخ خدمتکارش که از آمدن مرد آن سوی خیابان و گرفتن سراغ دختر ویلچیرنشین باخبرش می‌کند با سرمستی جواب سر بالا می‌دهد و بعد سحرگاه ناگهان مرد تازه از راه رسیده مبلغی از او طلب می‌کند و بعد با همان بی‌رحمی که سال‌ها پیش ترک ش گفته بود، ترک‌ش می‌گوید …

 

دختر به بالکن بازمی‌گردد، ساعت‌ها به نقطه‌ای خیره می‌ماند، با چشمانی پردرد، پرحسرت و افسوس به نقطه‌ای متفاوت از پیش، به همان سوی خیابان، زیر درخت چنار، به قدمگاهی که مدتی پیش قامتی آشنا چشم‌نوازی می‌کرد …                      

 

                 یکشنبه/هفدهم آذرماه ۸۱»

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ 

«… وه چه موجود عجیبی است! گویی هرگز نفهمیده گرما چیست، سرما چیست، عشق چیست، نفرت چه رنگی دارد؟ با آن موهای عقب‌زده‌ی روغن‌آلوده، ابروان باریک پیوسته‌ی کشیده، صورت لاغر و چانه‌ی پیش آمده و گردنی که به سمت جلو شیب دارد، شانه‌های لاغر پیش آمده و قامتی کشیده با پاهای لاغر بلند موجودی است که هرگز خم نشده است تا شاخه‌ی گلی را از زمین بردارد! او هرگز دماغ‌ش را از بوی تند اگزوز ماشین‌ها نگرفته، صورت‌ش از چندش تصویری مهوع چین نخورده و گردن‌ش به صدای آشنایی برنگشته است! … گویی هرگز در دنیای ما نیست … جدا از زمین و زمان با بال‌هایی که به چشم نمی‌آیند، قوش‌وار در لایه‌ای متراکم از سعادت سرعت می‌گیرد و پیش می‌رود … و در می‌مانم که چطور من احساس کرده بودم او مرد عاشقی است که مرا دوست دارد؟ … او مرا دوست ندارد! …»

 

حالا که پنج سال گذشته از نوشتن این پاراگراف، حالا که هر آخر هفته منتظر می‌مانم تا از میان این در بخزی توی اتاق‌م، بوی خنک جنگل بپیچد توی دماغ‌م، آن‌طور مغرور و دست نایافتنی، دست بیاندازی و لحظاتی از خویش بی خویش‌م کنی … بال‌هایت را روی کتف‌هایت حس می‌کنم وقتی بلند می‌شویم و زمین زیر پاهایمان عجولانه تکه‌تکه فرو می‌ریزد … های آقای لحظه‌های ناباوری من … شبانه من ماه تو را می‌بوسم و قسم به خورشید که از توست که می‌سوزم … گوش کن! صدای پاهای تو توی خلوت تنگ کوچه که می‌پیچد هوش از سر کفترهای چاهی می‌پرد … نگاه کن! تور خسته‌ی پنجره‌ای را که به سوی مهربانی‌های تو باز می‌شوند را دخترکی ترسو کنار زده است … سرت را بلند کن تا آن چشم‌های روشن مهربان شوند به دست‌هایم …

 

تو مرا دوست داری … تو مرا بسیار دوست داری! من چگونه سر نگذارم روی زانوان خسته‌ی تو، از راه که می‌رسی؟ بگویی دیگر نگو کسی دوستم ندارد من دوستت دارم! بگو که دوستم داری که هر آخر هفته که می‌شود هول برمان می‌دارد مبادا درست وقتی میان هم سخت در هم غنوده‌ایم یکی از قلب‌ها از تپش بازماند؟ مبادا نفس را که فرو داد بیرون ندهد؟ مبادا رهایش که کردم نتواند بایستد؟ مبادا خدای حسود مهربان‌م دست بیاندازد و بلندت کند آقای معمولی‌ی معمولی‌ی من … اگر نشود که آخر این هفته که شد نرسی به آغوش‌م؟ … هان؟ اگر نشود دست‌م روی شماره‌ها که رقصید صدایی لطیف و گرم نپیچد توی گوش‌م؟ که خسته نباشی … که می‌بخشی سوسن‌م … که آه سوسن‌م نگو کسی دوست‌ت ندارد من دوست‌ت دارم! آنقدر غرق شوم در لذت این‌ همه خنکی که فراموش‌م شود بگویم:«نه! اون اس‌ام‌اس برای مزاح بود! رمزی بود میان من و شادی!»، … عزیزک‌م …

 

تو مرا دوست داری …

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

*در انتخاب دوست نباید زیاد دقت کرد،
وگرنه باید تنها ماند.

/رانیتیدین/

 

** گاهی توی کوچه ها هیچ چیز وجود ندارد. جز سایه هایی اندوهناک که غمِ سفر کردنِهمبازیِ آدم را در دل زنده می کند. مثل رکودِ ساعت سه-چهار عصر که ضل آفتاب عصر استو حتا دوچرخه ها هم خوابیده اند.توی کوچه ها؛ گاهی هیچ چیز وجود ندارد. درگاهیهای خالی؛ تیرچراغ برق های کم نور. یک دلِ گرفته از سفر کردنِ همبازی به خانه یمادربزرگش.

/سگ سرخ/ 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.