پول قبض موبایلم را نریختم برای اینکه هر سال باید یکبار از شرّ امکانات در دسترس بودن خلاص شوم. و این ربطی به مبلغ قبض ندارد! ساعت مچیام برای دومینبار متوالی خراب شده است و چون خیلی دوستش میدارم و از طرفی چون گران خریده بودماش، بنابراین، فعلاً قصد ندارم ساعت جدیدی بگیرم حتی اگر شده از آن دو هزارتومنیهای بساط دستفروشها. نه اینکه ساعت دیگری نداشته باشم. ولی چون این یکی هم هدیهی برادرم هست، و نمیخواهم خراب بشود، استفاده نمیکنم ازش! بنابراین! برای اولینبار در زندگیام، روزهاست بدون ساعت دارم زندگی میکنم! «فارغ از زمان!»
تمایلی به نوشتن و خصوصاً خوب نوشتن ندارم. حتی تمایلی ندارم داستانم را بفرستم برای ناشر. و اصلاً حوصله ندارم بفهمم چرا ناشر قبلی گفته است نمیتواند چاپ کند. اصلاً هم برایم مهم نیست «آنشرلی» هم همینطوری از ناشرین خورده است یا نه.
تمایلی به نقاشی کردن هم ندارم. اصلاً هم مهم نیست که بومهای چند سال پیش کنار بومهایی که امسال گرفتم بغل ِ کمد لباسم کز کردهاند و رنگها هم. و حتی نگاه خیرهی قلموها هم نمیترساند مرا. حتی اگر تمایل قلبی داشته باشم تصویر معروف فیسبوکم را بکشم.. آن دخترک سفید پوشی که در ساحل، پابرهنه راه میرفت. همانی که با حسرت نگاهاش میکردم و از خودم میپرسیدم [البته با صدای بلند که همه بشنوند] که یعنی روزی میشود که اینطوری روی شنهای ساحل راه بروم؟ [که رفتم!! مگر نه همزاد؟]
اصلاً هم حال سینما رفتن ندارم حتی برای دیدن «کتاب قانون». حتی مهم هم نیست برایم که دیروز نشستم و «کد داوینچی» را دیدم. و یا به خاطر خواندن این(+) رفتم فیلم Antichrist را خرید اینترنتی کردم بعلاوهی سری کامل سریال «پوآرو»!!!
ولی خوب. چه مهم باشد یا نباشد، خورشید همچنان در ساعت معینی طلوع میکند و در ساعتی مشخص جایش را میدهد به ماه. ماهها، هفتهها، روزها، ساعتها … لحظهها پُرشتاب میگذرند و انگار نه انگار همین دیروز بود که گفتیم مهر هم تمام شد!
…
خوب. این یأس فلسفی که نیست، هست؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* هیچ لینکی را پاک نکردم. بلاگرول را میخواستم ارتقا بدهم که قاط زد! اینها که میبینید از لیست پیوندهای وبلاگ که مال حداقل یکسال، دو سال پیش است رو شده است.
همین!
** خوب! حالا که بچههای خوبی هستید اینجا رو هم ببینید! (+)