دم ِ آسمان تبریز گرم!

۱. نمی‌دانید چقدر از خواندن پیغام تبریک تولدهای دوستان فیس‌بوکی و دوستان وبلاگی خوش به حالم شده است! اصلاً من مانده‌ام این همه محبت را چگونه پاسخ بدهم … کلمه کم می‌آورم عزیزانم 

۲. امروز برف بارید … غافلگیرمان کرد.

امروز قرار بود مریم مهمان من باشد. برف غافلگریمان کرد.

راننده دیر کرد. خیلی دیر. چون برف غافلگیرش کرد.

مریم گفت نامزدش نزدیک بیمارستان است می‌گوید می‌تواند بیاید دنبالت! غافلگیر شدم! لُپ‌هایم گُل انداخت!

راننده زنگ زد و گفت از در جلویی بیمارستان بیایم که منیر مجبور شد مرا تا در ماشین همراهی کند [أوزوم قره آشکیم!] بعد سمت بالای ارتش ترافیک سنگین بود و دور زد و از هفده شهریور رفتیم که ترافیک پَر وزن بود و من عصبانی بودم! که چرا مجبورم کرد از خیابان لیز رد بشوم در حالیکه می‌توانست دور بزند و جلوی در نگهدارد؟!!!

ترافیک بود و خیابان لیز بود و چشم چشم را نمی‌دید و سرمای سوز سوز بود و ماشین زنجیر چرخ نداشت و هی چرخ‌های عقبی سُر می‌خوردند و کوچه را برای فاضلاب کنده‌اند و ترمز ماشین آقای راننده غافلگیرمان کرد و گفت راه نمی‌آیم باهاتان!

زنگ زدم به مادر تا بیاید دنبالم تا سر کوچه‌ی پشتی [که یک عالمه راه است] او از رو به رو می‌آمد و زور زدم تُند بروم که عزیز دلم مجبور نباشد عجله کند خدای ناکرده زمین بخورد که نشد از بس هوا سرد بود و من دستکش‌هایم جا مانده بود و جوراب‌هایم زیاد کلفت نبودند و لباس گرم نداشتم و وقتی دست‌ گرم مادر را گرفتم، تا خود ستون مهره‌هایم می‌لرزیدند و یخ زدم و از وقتی رسیدم منزل خزیده‌ام زیر پتو و هنوز یخ پاهایم باز نشده است و زق‌زق می‌کنند و این زق‌زق تهوع‌آور است و از دست راننده عصبانی هستم و از دست ماشین‌اش و از دست کوچه که کَنده شده است و از دست خودم که درست و حسابی لباس نپوشیدم و از دست … هیچکس دیگری!

به مریم گفتم قرارمان بماند برای روزی دیگر. غافلگیر نشد!

خلاصه، برف در زمستان خوب است و نعمت است و قربانش بروم حال می‌دهد به شرط اینکه سوپ جوی داغ روی اجاق باشد و چای دم‌کشیده روی سماور و نشسته باشی جلوی تلویزیون و هی یک چشم‌ات به تلویزیون باشد و یکی دیگر به برف ِ نرم ِ پشت ِ پنجره و گاهی ناپرهیزی کند و یکی دو سطری از کتابی که روی زانوهایش گذاشته را بخواند و خمیازه بکشد و خجالت نکشد و خموده سرش را بیاندازد عقب و جانانه خُر و پف کند!

والله!

۳. در مسیر برگشتن، یک جایی که در ترافیک بودیم، دقیقاً ده دقیقه نزدیک چرخ میوه فروشی بودم که روی پرتقال‌ها را برف و یخ گرفته بود و مرد با دست‌های فرو کرده در جیب پشت به پیت ِ حلبی که آتش نیمه جانی داشت ایستاده بود … بعد هی گفتم کاش دوربینم پیشم بود … بعد تا گوشی‌ام را در بیاورم و رمزش را وارد کنم و دوربین‌اش را روشن کنم ماشین حرکت کرد! 

۴. از خواب بیدار نشده، با یک تا پیراهن آمده می‌گوید «عمه گَل بیژدن عَیس شایدا!» می‌گویم بدو برو لباس بپوش تا بیام. علی به اتفاق مادرش آدم برفی درست کرده‌اند. وقتی هادی خواب بود!

آدم برفی! و ...علی و هادی جعفری

۵. برای دندان درآوردن علی اکبر عزیز، هدیه‌ای گرفته بودم. دلم نیامد بدون گرفتن چیزی برای مهدیه بروم منزل‌شان. بعد از کار دل به دریا زدم و رفتم فروشگاه «دیدنیها». همیشه فکر می‌کردم یکبار باید بروم آنجا. جنس خوب نداشت. شمع هم نداشت! اصلاً مغازه‌ای که شمع نداشته باشد دیدن دارد؟ یک جعبه موسیقی برایش گرفتم. مادرش می‌گوید دیشب تا خوابش بگیرد گریه کرد که عمه چرا برای من چیزی نگرفته؟ مهدیه می‌گوید عمه بابا قرار بود پنجشنبه که بیست گرفتم برایم از اینها بگیرد! بعد بغلم می‌کند می‌گوید عمه خیلی دوستت دارم!

مهدیه و علی‌اکبر جعفری

۶. یک ده روزی بود که خیلی به یادش می‌افتادم و اینکه به‌اش ایمیل بزنم و داستان جدیدم را باهاش در میان بگذارم. تا اینکه دیروز دیدم نوزدهم دیماه … روحش شاد. (+)

دیروز یک‌هو به یادش افتادم (+)… امروز دیدم ایمیل زده است که سوسن چند روزی است ایرانم … کاش بشود با هم صحبتی بکنیم!! 

تازه! جدیداً در امر تناسخ خُبره شده‌ام و می‌توانم موقعیت زندگی‌ی بعدی‌ی افراد را بکشم! مگه نه منیر؟!

۷. «به همین سادگی» را تماشا فرمودیم همزاد … همین دیگه!

۸. آهان داشت یادم می‌رفت! من خوشه‌ی سوم می‌باشم! یعنی از وقتی محمود آن ملک توی یورکشایر را به اسم من زد، شدم مرفه بی‌درد! نمی‌دانید چطور این خبر توی گلویم گیر کرده بود! نمی‌دانید امروز من روی هوا بودم! یعنی انگار اکس انداخته باشم یا زیادی ودکا زده باشم ها! یا مثل وقت‌هایی که دوز بالای ناپروکسن می‌خورم! عین اینهایی که کتامین می‌گیرند! عین اینهایی که یک‌هو می‌شنوند برای حساب بیست و چهار هزار تومنی‌اشان، یکصد میلیون تومن جایزه در آمده! عین این چی می‌گویند آخه؟ این این‌هایی که این روزها فهمیدند مرفه بی‌درد هستند دیگر!! (+)

۹. ماجرای سنگسار ثریا ()

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.