تو باور نکن!

تجربه کرده‌ای اولین صدا را؟ وقتی می‌پیچد توی گوشت، جانت؟ یکطوری که انگار، از همان حفره‌ حلزونی، منتشر می‌شود در جسمت. در رگ‌هایت نفوذ می‌کند و با گویچه‌های خونت قِل می‌خورد می‌رود سمت تمام دریچه‌های جانت؟ اولین صدا را می‌گویم.

مثل زهری که عمو در گوش پدر ریخت. در باغ.

بعد بی‌اینکه مجالی برایت باشد برای برخاستن، منقلب شدن؛ جبهه گرفتن، متلاشی می‌شوی. پخش می‌شوی. با پاهایی که توان ایستادن ندارند و ستون فقراتی که طاقت پیکرت را ندارد. دلت می‌خواهد مثل خون بجهی زیر پوست ِ گونه‌های عاشقی.

کاش می‌شد، اولین صدا را نشنید. یعنی نشود برای اولین بار بشنوی. چطوری بگویم؟ اصلاً بشود که هرگز نشنوی. بسوزی از نشنیدن و گداخته شوی در هیجان. اصلاً اینکه بشنوی، باید ببینی و وقتی دیدی باید لمسش کنی و لمس که شدی، نه شعر می‌ماند و نه عشق و نه حشر و نه نشر. دیگرگون می‌شوی. برای همیشه، می‌شوی آنی که هرگز نبوده‌ای. نمی‌توانسته‌ای باشی اگر نشنیده بودی.

آن وقت، چقدر حسرت می‌برم به کسانی که هیچ رغبتی ندارند به شنیدن. به اولین صدا، اولین پژواک روحی در روحی. رغبت ندارند به همین پژواک. انعکاس. سرایت. آن‌وقت در امان می‌مانند از میل دیدار و میل لمس. میل آغوش. میل دستان هرزه‌ای که بر سر هر انگشت‌، ماران گرسنه‌ ضحاکی دارند گویا. که تن می‌خورند. سر می‌خورند. چطوری بگویم؟ در امان می‌مانند از هر آنچه امنیت روحی و روانی و اجتماعی‌ آدمی را از بین می‌برد.

هویتی برایت نمی‌گذارند بماند. ماهیتی حتی. هیچی.

 

می‌فهمی؟ اولین صدا، همیشه اولین ضربه‌ای است که ناغافل بر جانت می‌نشیند. باور کن!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* وقتی عموی هملت در گوش پدر هملت زهر ریخت.

** چه کسی بود که می‌گفت، تیر نگاه کشنده است؟ می‌گویم تیر صدا کشنده‌تر است. باور کن!

*** خوب است که اس.ام.اس هست. باور کن خیلی خوب است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.