موتیفات شبانه

۱. گفت:«فرض بگیریم که داری یک لیوان چایی می‌خوری. بعد یک‌هو عطسه‌ات می‌گیرد. بعد چند قطره از چایی، می‌پاشد به سر و صورتت. یک چکه‌اش به شیشه‌ عینکت، چند قطره روی پیراهنت، کمی هم روی فرش. بعد کاری که می‌کنی این است که دستمال کاغذی برمی‌داری و سریع شیشه‌ عینکت را پاک می‌کنی. پیراهنت را می‌گذاری سر فرصت بشویی. فرش را می‌گذاری آخر سال، موقع خانه‌تکانی‌ عید تمیز کنی. بعد رفتار خدا با تقصیر و گناهِ بندگانش هم اینطوری است. بنده‌ خوبظ عین شیشه‌ عینک است، سریع گوشمالی‌اش می‌دهد. با دسمال کاغذی [لطیف و نرم]، بندگان متوسط‌ش مثل لکه روی پیراهن؛ سر فرصت تمیزش می‌کند، با چنگ زدن و مالش‌های تُند و با پودر و مایع لباسشویی! با بندگان طاغی و ناسپاس‌ مثل فرش؛ آخر سر و با دسته بیل!»

آقای قرائتی دیشب در برنامه‌ی «این شب‌ها» می‌گفت. بعد تا خیلی بعدتر، من دراز کشیده بودم و فکر می‌کردم به این موضوع …

۲. لعنتی عجب بوی پاییز پیچیده است در هوا. من که نمی‌شود بروم بازار و کوچه و خیابان. ولی وقتی می‌روم خانه‌ی برادرهایم و بچه‌هاشان کیف و کتاب و دفتر و مدادهایشان را می‌ریزند که تماشا کنم و دلم غنچ برود، با آن یونیفرم‌های شیک و رنگی رنگی، بی‌قرار می‌شوم.

۳. دیشب فیلم سینمایی‌ «دره‌ روشنایی»(+) فوق‌العاده بود. پسربچه‌ی گُنگ را خیلی دوست داشتم.

۴. می‌دانید؟ خیلی خوشحالم که شماها را دارم:نیلوفر و لیلا و احمدرضا. و تازگی‌ها حسین را. که چقدر خوب از عهده‌ گذر از یک بحران کمک‌ کرد. بی‌نهایت خوشحالم.

۵. دارم رمان  «برج سربلند» اتوبیوگرافی‌ جونی ایرکسون را می‌خوانم که دوست ِ خوبم متین کاشانی فرید زحمتِ اسکن و آپلودش را کشیده است. به زودی در موردش می‌نویسم و لینک دانلودش را می‌گذارم اینجا. همزمان، «جن‌نامه» و «خداشناسی از ابراهیم تا کنون» را هم ادامه می‌دهم.

۶. نمی‌شود! نه نمی‌شود که عادت کنم به تو. نمی‌شود را این تاپ‌تاپ‌های هنوز عاشق قلبم می‌گوید و این حزن و اندوه روزهای دوری و این لبخندهای گاه و بیگاه موقع یادآوری‌ مهربانی‌هایت، حضورت. که روزهایم را غرق معنی کرده است. غرقِ شادمانی. غرقِ زندگی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.