موتیفات آبانی

۱. مادر دارد خودش را آماده می‌کند برای تنهایی زندگی کردن. اینکه شب‌هایی که من نیستم، تنها می‌خوابد و از کسی نمی‌خواهد برود پیش‌اش. اینکه می‌رود وقتِ دکتر می‌گیرد و می‌رود آزمایش می‌دهد و نوار قلبی، تنهایی، یعنی می‌خواهد به من ثابت کند می‌تواند تنهایی گلیم‌اش را از آب بکشد. مثل پارسال که بعد از آن عود شدید بیماری، بلند شدم تنهایی رفتم مسافرت تا دلِ مادر قرص بشود که نگرانم نباشد و آن‌طور یواشکی آه نکشد و گریه نکند و هی زیر چشم‌هایش گود نیافتد و روز به روز آب نشود.

۲. مادر «تو» آنقدر مهربان هست که در دفاع از من جلوی دامادتان، حتی دروغ بگوید و نقش بازی کند و مرا شرمنده‌ی خودش بکند و چقدر خوشحالم که مادر شوهر مهربانی دارم که مثلِ مادرم با چشم‌های نگران بدرقه‌ام می‌کند و بعد یک‌هو می‌آید بغل‌م می‌کند و می‌بوسدم. حتی خوشحالم که «پدر» تو، می‌تواند جای پدرم را بگیرد و با من مهربان باشد و هی دل‌اش نخواهد من خسته بشوم و وقتی می‌گویم دوست دارم مرتب بیاید خانه‌امان مهمان و اگر نیاید من غصه می‌خورم، نی‌نی چشمان‌اش برق بزند از شوق.

۳. خانه‌امان را دوست دارم. حتی محله‌اش را و کوچه‌ها خلوت و پارک سر کوچه‌امان را. می‌نشینم و در خیال‌م اثاثیه را می‌چینم توی خانه‌ی نقلی‌امان و با تو زندگی می‌کنم و شوق می‌خزد زیر پوست‌ام. می‌توانی تصورش کنی؟

چای تازه‌دم و شکلات.

۴. شاید بی‌ربط باشد این موتیف با موتیفات قبلی. ولی با این همه انتقاداتی که خواندم در مورد واقعه‌ی «پنج شنبه‌ی سیاه تهران»، لازم دیدم به نکته‌ای اشاره کنم. با کلیت قضیه کاری ندارم و اصلاً قصد ندارم کار قاتل یا نیروی پلیس و غیره و ذلک را توجیه یا تجزیه تحلیل کنم. اتفاقِ ناراحت کننده‌ای رُخ داده است. وحشتناک است. ولی یک موردی که خیلی آزارم داد، این هست که در تمام انتقادات و یادداشت‌های دوستان، از رفتار مردم خرده گرفته شده است و اینکه چرا ایستاده‌اند و فیلم گرفته‌اند و حتی در کمال وقاحت به حادثه خندیده‌اند.

من فیلم را دانلود کردم و تماشا کردم. کمترین فاصله‌ی مردم با مقتول فقط یک گام بلند است [در فیلمی که من دیدم و گویا از داخل مغازه‌ای فیلمبرداری شده است] جمعیت نسبتاً زیادی در اطراف واقعه حاضرند، ولی فاصله را به شدت حفظ کرده‌اند. ولی اینکه بگوییم هیچ کاری نکرده‌اند بی‌انصافی است. در فیلمی که من دیدم مردم سعی کرده‌اند نزدیک بشوند. حتی مردی سعی کرده است با صحبت کردن به قاتل نزدیک شود ولی با تهدید قاتل روبرو شده و عقب می‌کشد. حتی مردی به بهانه‌ی جابجا کردن موتورش تا نزدیکی مقتول هم رفته است و احیاناً پیش خودش فکر کرده است که شاید بتواند کمکی بکند. مقتول، تی‌شرت قرمز به تن دارد که خون آلود شده است. نه که غرق در خون بوده باشد. دیگر اینکه، نوشته بودند که مردم به حادثه می‌خندند. واقعیت این است که تعدادی از افرادی که در کنار فیلمبردار ایستاده‌اند، وقتی می‌خندند که کسی خبر می‌دهد «پلیس‌ها رسیدند». در واقع آنها با این تصور که غائله به زودی ختم به خیر خواهد شد، ابراز خوشحالی می‌کنند. خنده‌اشان از سر بی‌دردی نیست. از تماشای صحنه لذت نمی‌برند ولی در واقع؛ به شدت مستأصل هستند.

ولی در کلیتِ موضوع، رفتار افراد در مواجهه با حادثه‌ی مزبور، کاملاً معقول و از لحاظ اجتماعی مؤید رُشد شهرنشینی است. اما مانند تمام توسعه‌های رایج در ایران، معیوب است. این خاصیت وقتی مؤثر است که سایر نهادها هم توسعه یافته باشند. یعنی پلیس قابلیت مواجهه را داشته باشد و بتواند بحران را مدیریت کند و قاتل را خلع سلاح کند و اورژانس هم سریع در محل حاضر شده و جانِ مضروب را نجات بدهد. تا شاهد این واقعه‌ی تلخ نباشیم که مردی، مرد دیگری را به هر دلیلی، زخمی کند و بعد بالای سرش عربده بکشد تا جلوی چشم مردم، «بمیرد».

لینک مرتبط (+)

۵. ختم کلام اینکه:  از خجالتِ تو چگونه در بیایم؟ (+)

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.