خوابِ بد!

خوب حقیقت این است که خوابِ بد دیده‌ایم. یعنی هم من، و هم آقامون. البته من برای آقامون تعریف نکردم چون آن‌طور که پریشان از خواب بیدار شد و گریه کرد دل‌م تاب نیاورد بگویم که من هم خوابِ همچین خوبی ندیدم. مادرم همیشه می‌گوید که خوابِ بد اگر دیدی، برای آب تعریف کن، برای بی‌بی‌فاطمه تعریف کن. به هر کسی نگو. از هر کسی تعبیر نخواه. این‌را نشد به آقامون بگوییم. کلاً مدتی است که بدجوری دلشوره دارم. آن روز هم توی کافه دریچه به سروی و الهام گفتم که بدجوری می‌ترسم. حالا نمی‌دانم این ترس باعث می‌شود همچین خواب‌هایی ببینیم یا خُلق بهمنی‌ام دارد به من اخطار می‌دهد؟

البته کلِ خواب را که مرور می‌کنم، جز بازار کفش و آن لنگه کفش صد و بیست هزار تومانی که پرو کردم و دیدم پاره است و بعد آن آشفتگی و توی خیابان‌ها چرخ زدن و هی چمدان و ساک‌دستی را با آقامون جابجا کردن، چیزی نبود. حالا که فکرش را می‌کنم، کفش اگر بد است، کفشی که پوشیدم پاره بود. پس نباید نگران‌اش باشم. ولی چرا کفش؟ چر این‌همه متوجه کفش بودم توی خواب؟ چرا فاطمه هم بود؟ چرا هر دومان چکمه‌های قهوه‌ای پامان بود؟ چرا فاطمه یک لنگه چکمه‌ی مرا پوشیده بود؟ چرا کفشی که می‌خواستم بخرم آنقدر راحت و نرم و البته پاره بود؟ چرا وقتی پوشیدم‌اش، حتی باهاش «دویدم»؟

خیر است ان‌شاءالله …

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* نکته‌ی جالب خوابم اینجاست که کفشی که پسندیده بودم، از آن ecco باحالی بود که خیلی چشمم را گرفته بود. ولی خوب، مدت زمانِ زیادی است که اصلاً به‌اش فکر نکرده بودم!

** اگر خودتان یا کسی از نزدیکانِ شما، گروهِ خونی‌اش AB+ می‌باشد، این را بخوانید! (+)

 

محبوب ترین وبلاگ ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.