دیشب با آقامون در مورد «نوشتن» صحبت میکردیم. بهاش گفتم چند وقتی است که آنچه در ذهنم هست را نمیشود [نه که نتوانم] بنویسم. مثلاً این را (+) که خواندم، قصد داشتم در موردش بنویسم که نشد. یا این یکی (+) ــ در مورد مسافرت با قطار ــ که حتی قدیمیتر است مرا واداشته بود در مورد تجارب شخصیام بنویسم که البته متنِ خوبی هم میشد، ولی مسائلی پیش آمد که مانع شد. دیروز هم آمده بودم در مورد «زبانِ مادری» بنویسم که ایمیل آقای اهری را دیدم و خوب، نشد.
امروز ماندهام در مورد زبانِ مادری بنویسم یا «ماهی گُلی»هامان؟ و اینکه خانم دکتر (+) یادم انداختهاند هنوز سبزهی عید را سبز نکردهام که!
و اما، زبانِ مادری. حالا نه که بخواهم در مورد فلسفه و منطقِ «زبان مادری» حرفی بزنم، نه! موضوع برمیگردد به من و الهام که تا فرصتی دست میدهد با هم تُرکی صحبت میکنیم و خلقاللهی را میگذاریم در خماری. دقیقش را بنویسم، اینکه واقعاً دلم برای زبانِ مادری خیلی تنگ میشود. این دلتنگی گاهی آنقدر شدید میشود که مثلاً وقتی آقامون از کاری که کرده باشم تعریف و تمجید میکند، میگویم:«دوردان؟»[:جدی؟!] یا وقتی صحنهی جذابی میبینم برمیگردم به ترکی میپرسم تو هم دیدی؟ یا فهمیدی چی شد؟ بعد ایشان زل میزنند به صورتم و مکثِ معنیداری میکنند تا دوزاریمان افتادن نماید که کانال را یکهو عوض نکن خانومی! برای همین هم هست که با الهام که یکجا باشم، کانال را عوض میکنیم با زبانِ شگفتانگیز ترکی با هم صحبت میکنیم تا جیغِ دخترها و پسرها بلند شود و ما بخندیم!
واقعیت این است که از برخی قابلیتهای زور زورکیِ زبان فارسی که بگذریم، بیانِ برخی ویژگیها و احساسها و اصطلاحات با زبانِ فارسی واقعاً دشوار است برای من! [عصبانی میشوی چرا؟] مثلاً وقتی فاطه مسئلهای میپرسد و سعی میکنم روشنش کنم، واقعاً کم میآورم و میگویم کاش ترکی بلد بودی فاطه! و الا، الآن تنها با گفتنِ یک کلمه، مجابت میکردم.
این تنها یک کلمه، باور کنید یک حقیقت است. مثالش را جمعه به سروی گفتم. دانشجو که بودیم یک دکتر سلطانزاده نامی بود که خدا هر جا که هست سلامت بداردش، سر یک کلاسی که طبق معمول دخترها [خصوصاً دخترها] شروع کرده بودند از «محسنات» زبان فارسی شکر است شعار دادن، دکتر گفت خوب قبول که فارسی شکر است، آخر موضوع این است که ترکی «هنر» است که! دخترها انکار کردند و یادم هست که احترام شفیعی کم مانده بود کلهی دکتر را بکَند بندازد توی زمین چمنِ دانشکده. دکتر گفت خوب امتحان میکنیم. اگر توانستید «آسپیریشن» را به فارسی برگردانید، من میپذیرم که هنر و شکر کلهم نزد فارسان است. بچهها گفتند:«پریدنِ آب یا غذا به گلو است خوب!» دکتر گفت خوب نشد. «پریدن آب یا غذا به گلو» که یک جمله است. «آسپیرشن» یک کلمه است. در یک کلمه بگویید. نتوانستند. بعد رو کرد به ما ترکهای کلاس. دستها رفت بالا. گفت بچهها معادلش چی میشود؟ گفتیم «چِچَماخ»[Chechamakh]
جمعه هم یک همچون چیزی رُخ داد. با بچهها دربارهی سالِ جاری و آینده حرف میزدیم. سروی گفت میگویند سالِ گربه است. گفتم مادرم میگفت خرگوش است که. گفتم از مادرم پرسیدم سالِ خرگوش چطور سالی است؟ گفت … ماندم گفتنِ مادر را که تنها یک جملهی دو کلمهای بود را چطور برای سروی معنی کنم. کلی صحنهآرایی کردم و داستان سرایی کردم تا بتواند شکارگاهی را تصور کند و فرار خرگوش را از تیررسِ شکارچی، تا که بگویم «بوروخ وِرَر»[Burukh Verar]
البته قبول دارم که ترکی کمی زبانِ خشنی است. اما این خشونت را بگذارید بچسبانیم به جغرافیا و زیستشناسی. از این خشونت که بگذریم، ترکی یک زبان کامل است. از قابلیتهاش نمیشود چشمپوشی کرد. به قولِ گفتنی «فارسی شکر است، ترکی هنر»
ولی متأسفانه، با یک چنین دیدگاههایی، که بدبختانه برخی هنوز هم به طرز مزورانهای سعی دارند از ارج و قُرب زبانِ ترکی بکاهند، هنوز هم مقالاتی نوشته میشود و افاضاتی صادر میشوند و روی یک چنین اصولی، برنامهریزیهایی صورت میپذیرد تا نسلهای آینده، بلد نباشند یک خط ترکی بخوانند و بنویسند … (+)
چون سایت فیلتر است در ادامهی مطلب، متن را آوردهام.
قانمادی، قانماییر، قانمایاجاق! اؤزوموزو یورمایاق
ما ترکها یک آتالار سؤزو (حرف اجداد و آبا / ضرب المثل) داریم در مورد افرادی که خود را به نفهمی میزنند:
قانمایاجایاق قالاسان یانا یانا
یعنی آن قدر خود را به نفهمی می زند که همیشه بسوزی!
ما هم مدتهاست این آتالار سؤزو را در نظر گرفته و وقت خود را صرف پاسخگویی به خزعبلات شوونیستی نمیکنیم. و این مطلب هم پس از خواندن این پست وبلاگ گونلوکلریم، صرفا جهت آوردن یک مصداق واقعی برای ضرب المثل مزبور نوشتهشد و لاغیر!
روزنامه شرق جهت تایید اینکه پس از توهین چهار سال قبلش به ستارخان، نماد دموکراسی خواهی آزربایجان، هنوز “قانمازلیق(نفهمی)” را علاوه بر گذشته در زمان حال هم صرف میکند، و مصمم به تکرار در زمان آینده هم هست ، درست یک روز پس از روز جهانی زبان مادری به جای اینکه زبان مادری حداقل فارس زبانها را تبریک بگوید(تبریک زبان مادری ترکها پیشکش!)، در مطلبی تحت عنوان “اینجا ایران است”، صراحتا به میلیونها آذربایجانی اعلام کرده شما زبان ندارید! از آنجا که زبان جزء اصلی تشکیل دهنده فرهنگ است، این به مثابه آن است که بگوید شما فرهنگ ندارید!
لازم نیست کل مطلب را بخوانید! همین چند خط اولش کفایت میکند تا متوجه شوید نگاهشان نسبت به زبان مادری ۳۰ میلیون ترک در ایران چقدر علمی و مستدل و مستند و محترمانه است:
آذری کنونی خاص ایران و سرزمینهایی است که در محدوده ایران فرهنگی(!) جای میگیرند. بیشترین واژگان این گویش از کلمات فارسی تشکیل شده و از همینرو با زبان ترکی تفاوت اساسی دارد(!)، بهطوری که نه آذری زبانها(!)، ترکی را در مییابند و نه ترکزبانها آن را میفهمند(!). بنابراین اگر نیک بنگریم چیزی به نام زبان ترکی در ایران وجود ندارد(!!!؟؟).
نویسنده سطور فوق فقط یک جمله را صحیح گفته، و آن اینکه : “نه آذری زبانها ترکی را در مییابند و نه ترکزبانها آن را میفهمند“. چون اولا نه حتی یک “آذری زبان” کذایی وجود خارجی دارد تا ترکی بفهمد، و نه ما ترکها میدانیم منظور از زبان جعلی آذری چیست تا از آن سر در بیاوریم! به زبان خودمان: “بیز تورکلر، تورکوسو، اؤزوموزو تورک بیلیب، و دیلمیزی ده تورکجه آدلاندیریریق“.
از رزن و ساوه و کمیجان و سامان و فریدن بگیرید تا قوشاچای و ماکو و سلماس و آسلاندوز، همه از پیر تا جوان، به زبان خود “ترکی” می گویند؛ همچون شاعر بزرگمان سید محمد حسین بهجت که نام زبان خود را ترکی میداند:
تورکون دیلی تک سئوگیلی ایستکلی دیل اولماز
او در مصراع دوم شعرش در ارتباط با اینکه زبان ترکی آذربایجانی چقدر لغت وام گرفته، چنین میگوید:
اؤزگه دیله قاتسان بو اصیل دیل اصیل اولماز.