از دلتنگی‌های پائیزی

پیش
آمده است که دلم دفتر بخواهد و خودنویس. عین آن روزهای تنهایی و انزوای مقدس‌ام
اعترافاتم را بنویسم در آنها، بی‌شرم حضور. دفترهایم مانده‌اند خانه‌ی پدری،
مستتر. سرشار از حرف‌های تنهایی با یک مخاطبِ خاص و مهربان، مهربانِ دل‌نوازی که «می‌بینی؟
تا جواب سلامم را نداده‌ای، حرف‌ها زده‌ام!» را خوب می‌فهمید. تمام وجودش گوش می‌شد
و تمام وجودم دهانی درد‌آلود و خشمگین. 

هر
باری که می‌روم تبریز، نه همیشه و هر بار، اکثر بارها، کتابی با خودم می‌برم تا
حوصله‌ام سر نرود. گاهی آنقدر سرم شلوغ می‌شود البته که نخوانده باز می‌گرداندم‌شان.
این‌بار دستِ خالی می‌روم. می‌خواهم بنشینم به خواندنِ دفترها. یک به یک، صفحه به
صفحهه، خط به خط. با یک مخاطبِ خاص. مهربان. دل‌نواز.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.