این
هفته چون مهمان داشتم [مادر و تسبیح]، و کلی کار انجام نشدهی خیلی واجب. نشستم یک
لیستی نوشتم و بعد هر طوری بود، کارهای گنده و اصلی را انجام دادم. بعد در همین
فاصله، فیلم «زندگیام بدون من» را دیدم. بغضم گرفت حقیقتاً. اینکه واقعاً چرا
اینقدر خیالمان از بابتِ باقیماندهی عمرمان راحت است و خیال میکنیم هنوز هستیم
همچنان؟ چرا لِفت میدهیم کارها را و فراموش میکنیم دوست داشتن و عشق ورزیدن را.
و خیلی کارهای گُنده و اساسی را. بعد یک تصمیمی گرفتم برای زندگیام. اینکه هر
هفته یک لیستی بنویسم از کارهای گُندهی عقب افتاده. مثل قولی که به احمدرضا (+) دادهام
در مورد داستانهام. مثل تماس گرفتن با آقای بایرامی درباره داستانِ قهرمانخان.
مثل تمام کردن تابلوهام برای نمایشگاهی که یحتمل برگزار شود. و بعد بپردازم به
ایدهای که دارم در مورد فروش کارهام. و یک عالم کار دیگر.
فردا
صبح میرویم مشهد. یعنی من و امیر توافق کردیم به جای حج عمره برویم مشهد. یعنی از
برنامه ماه عسل که کمک هزینه سفر دادهاند را توی مملکت خودمان خرج میکنیم تا
نرود توی جیبِ سعودیها. هر چه باشد حمایت از مردم بحرین که کشکی نیست! بعد قرار
شد پدر و مادرهامان را هم ببریم، ثوابش بیشتر از حج است به گمانم. احسان به
والدین را میگویم. خوب ممکن است آیدا [اگر وضعیتاش استیبل بود] و نسیم [که خودش زائر امام رضا است] و بیتا و مژگان را ببینم در این سفر.
اگر خدا بخواهد. بعدتر اینکه ممکن است نباشم. شاید هم باشم. ایدهی امیر این است
که «الوین» را ببریم با خودمان. الوین اسم لپتابمان است. اینطوری هستیم حتماً.
خلاصه … حلالمان کنید.
و
وصیت میکنم! هرگز با کسی که توی خواب گُنده میشود روی یک تشک نخوابید! آن هم زیر
یک پتو!