تبریز،
توی خیابانهایش نمیتوانی افغان ببینی. یعنی این شهر، به گمانم یکی از معدود
شهرهایی است که کارگر افغان ندارد و شاید من ندیدهام! و مثلاً در این اواخر داشته
باشد که من خیابانگردیهایم کمتر شده بود. ولی تا جایی که میدانم ندارد چون
تبریزیها موجوداتی بسیار بسیار ناسیونالیست هستند. تبریزیها موجوداتِ از دماغ
فیل افتادهی بسیار بسیار مغروری هستند و به ندرت خود را از کسی غیر تبریزی پایینتر
حساب میکنند. یک تبریزی متشخص و از طبقهی مرفه به ندرت با تبریزیهای طبقات
پایین رابطهی صمیمانه دارند و تا دستشان به دهانشان رسید، فامیلهای درجه یکی
را که فراخور منزلت جدیدشان نیستند منکر میشوند و برای اینکار حتی نام فامیلشان
را هم حاضرند عوض کنند. طبعاً خوششان نمیآید کار بدهند به یک غیر تُرک و بالطبع
افغان جماعت پیدا نمیکنید در تبریز.
اگر
در یک شهر غریب دنبال همشهری تبریزی باشید که کمک حال شما باشد اشتباه میکنید! مگر
اینکه تبریزی مورد نظرتان از لحاظ منزلتی فروتر باشد و گرنه، ابداً به شما لبخند
نخواهد زد چه برسد به دستگیری. چون تبریزیها از خودراضیترین موجودات دنیا هستند [حالا ببینید تهرانیها چی هستند که این تبریزیها را مسخره میکنند!!].
الغرض
که من افغان را در تهران دیدهام [بگذریم از مشهد که میگذاشتم به حساب توریست
بودنشان و البته آدم تا درگیر نشود اصلاً متوجه غیر ایرانی نمیشود چه برسد به
اینکه تبریزی هم باشد]. در مورد افغان در تهران خوانده و شنیدهام. افغانی را
اولین بار در سریال طنز چاردیواری دیدم و بعدتر در کتاب بادبادکباز شناختم. و
حالا امروز صبح که «جانستان، کابلستان» را تمام کردهام به این فکر میکنم که چقدر
دلم میخواهد دوستی افغان داشته باشم. به افغانستان حتی سفر کنم. با «جوانمرد»ان
این دیار آشناتر شوم. دیاری که خشم، نفرت، ترس، دلهره، جنگ، ویرانی، مرگ، عشق،
ادبیات، هنر، مهربانی و پاکیزهگیاش توأمان در نظر میآیند از وقتی این کتاب را
خواندهام:
«
… حالا هر کس از وضع افغانستان میپرسد، یاد گرفتهام که مثل کارشناسان رسمی
جواب دهم. اگر از وضع اقتصادی بپرسند میگویم که با همه پسماندهگی، اما به دلیل
فقدان زیرساختهای مخل پیشرفت و دیوانسالاری مهارنشدنی، این احتمال وجود دارد که
افغانها با یک مدیریت کارآمد و عزم ملی، سی ساله از ما پیش بیافتند … بعد هم
کمی راجع به مسالهی ملتسازی حرف میزنم و توضیح میدهم که ما شاید صد سال از آنها
جلوتر باشیم …
اما
این فاصلهی ٱنها با ماست … فاصلهی ما با آنها چقدر است؟! شاید بپرسی مگر این
دو فاصله با هم توفیر دارند؟ ۳۰ سال فاصلهی اقتصادی و ۱۰۰ سال فاصلهی اجتماعی،
چه از این سو، چه از آنسو … چه تفاوتی دارد؟
بگذار
ساده بگویم، ـ نه مثل کارشناس رسمی ـ که شاید فاصلهی آنها با ما اینقدر زیاد
باشد، اما فاصلهی ما با آنها بسیار کم ست … زیر ۵ سال … »
رضا
امیرخانی/ جانستان، کابلستان/ ص۳۲۰
الغرض
که، منِ او را اگر خواندهاید، صد هزار مرتبه دچار خسرانید اگر این یکی را
نخوانید!