از
همان اولش هم زیاد پایهی تماشای ماه عسل نبودم و نیستم. ولی از اتفاق جمعهی
گذشته برنامهی «سید علی موسوی» (فیلم) و «غلامحسین مرادی عراقی» را دیدم. نمیدانم دیدید
برنامه را یا نه؟ سید علی معلول مادرزاد بود و شاعر بود و حافظ قرآن. غلامحسین بر
اثر تصادف، از لب مرز برگشته بود و به قول خودش شفایافته بود. البته هنوز ویلچیرنشین
بود و ادعا داشت نامش را بعد از شفایافتن تغییر داده است و همدم قرآن شده است و
… البته صحبتهایش من و امیر را یاد موجودی انداخت که دقیقاً حکم پونه را دارد
برایمان و از آن دسته افرادی است که نفسشان از جای گرمی بلند میشود و سر تا پا
ادعا هستند و بمب اعتماد به نفس و انتظار دارد هیچ بیمار اماسی از دردهاش و
ضعفهاش ننویسد و الی آخر! بعد سید علی و مجری
برنامه
غلامحسین را طوری بستندش که آخر سر
پیشانیاش از شرم چسبید به کف پاهاش و دیگر زر نزد. ببخشید که از واژهی «زر»
استفاده کردم ولی حقیقتاً برخی افراد درگیر با برخی بیماریها و معلولیتها که به
مدد موقعیت مالی و اجتماعیشان، یا در اینجا ـاماسـ به سبب اینکه هنوز در سالهای
توانمندی ابتلا هستند دچار برخی محدودیتها و معذوریتها نشدهاند، خیلی «زر» میزنند
و میشوند آینهی دق بیماران دیگر. آن شب دلم میخواست آن موجود هم این برنامه را
میدید یا یکروزی با فردی مثل سیدعلی روبرو میشد و میفهمید نباید زر بزند و
اصلاً باید برود فرو برود توی زمین. هر چند … میخ آهنین و سنگ و این صوبتا …
همین دیگه!