آمدهبودم مفصل بنویسم که سال ۹۲ چه سال بدی بود برایم، دیدم همه نوشتهاند. فکر میکنم به اینکه من چقدر بد بودم در این سال و چقدر بد کردم به خودم و به تو؟ سال عجیب گزندهای بود. سال فرو ریختن. بعد به خوبیهایش میرسم. به «درد» که گذشت. به «خانه» که رفت. به «دوست»…Continue reading نوروز گولی، قار چیچهکی چیخاندا*
سال: ۱۳۹۲
من باب تعریف روشنفکری
این تیر چراغ برقها را دیدهاید که در مناطقی از شهرها خانههای همجوار ازش برق میکشند به خانههاشان غیرقانونی؟ چون پول ندارند؟ در مناطق محروم که دچار فقر فرهنگی هم هستند و از لحاظ اقتصادی و بالطبع اجتماعی هم فقیرند؟ حالا گیریم از همین قشر یکی بزند پرفسور بشود، جراح بشود و … ولی در…Continue reading من باب تعریف روشنفکری
وقایع اتفاقیه
اول اینکه آن اوایلی که رفتیم این کلینیکnفیزیوتراپی، یک آقایی با همسر و دختر کوچولویشان میآمدند. خانم میرفت جیم و مردnگاهی در سالن انتظار و گاهی در سالن جیم بود. امیر میگفت سوسن تا مرا میبیند میگویدnببین! هر کسی بود زنش را طلاق میداد! امیر بدش میآمد و میگفت سرم را میاندازمnپایین و با موبایل…Continue reading وقایع اتفاقیه
«میخواهم تا آخر سال حالم خوب باشد …»*
زندگیnکه بازی گل یا پوچ نیست، هست؟ نفس کشیدن، تپیدن قلب. بلند شدن ناخنها، موهایی کهnمیریزند هر روز. چرب میشوند مدام. هست؟ اصلاً هر بازی که تو بگویی، حتی از اینnبازیهای جدید؛ اسمشان هر چی. هست؟ بیاnاصلاً برویم از اینجا. برویم به آن جزیرهی عجیب غریبی که دیدیم. همان که مرد میگفتnیکی را تبعید کرده…Continue reading «میخواهم تا آخر سال حالم خوب باشد …»*
alors on danse
محبوب دوران پاکدامنیام؛ انگار کن من تمام راهها را رفتهام. تمام غصهها را خوردهام. تمام دردها. تمام رنجها. زهرها. لذتها. عشقها. مِیها. تو انگار کن من تمام ستارههای کف دستم را ذکر گفتهام. زانو به زانوی خدا نشستهام. تو انگار کن تمام نور دیدهگانم را گریستهام. خون. من، میان دخترکان شوخ و شنگ کلاس نقاشی…Continue reading alors on danse
غصهی آدمها
۱.«… همینکه اسباب رنج دختری شدیدnبا او روابط شخصی برقرار کردهاید. هیچوقت نباید کسی را اذیت کرد چون وقتی زنی راnآزردید به او نزدیک میشوید و این برای آزادی از قید تعلق خوب نیست. خانواده وnبرادری و میهن همه از همین جا شروع میشود شبیه ویتنام. صاحب پیدا میکنید و چارهایnندارید جز اینکه اسکیهاتان را…Continue reading غصهی آدمها
بنبست خیام
نوشتهیnآخر کامشین مرا یاد چند روز پیش انداخت که با امیر نشستیم با گوگل ایرث رفتیمnبالای سر خانهی پدری. از همان بالا میشد دید که چه بلایی سر شهر آمده است. آنقدرnعوض شده است که ممکن نیست دوباره بتوانم تنهایی راه خانه را پیدا کنم. کوچهی بنبستnما اما همان است که بود. فقط چند تا…Continue reading بنبست خیام