زنده باد فساد

سال ۷۶، وقتی فرزانه و رقیه فلوشیپ شند و رفتند طبقه‌ چهارم، من تنها شدم. زهرا هم رفت اتاق دیگری. لحظه‌شماری می‌کردم برای ورود هم اتاقی جدید و مصمم بودم برعکس فرزانه و رقیه، سال با روی گشوده ازشان استقبال کنم. اولین هم‌اتاقی جدید من شهناز پزشکی بود.

بعدها شهناز چیزی فراتر از یک هم‌اتاقی جدید شد. اوایلی که ام‌اس آمد کنارم بود. اصلاً آن اولین روز خرداد ۸۰ که چشمم تار شدنش شروع شد ظهرش با شهناز قرار داشتم و ناهار را بیرون خوردیم. چرا در موردش زیاد ننوشتم؟ نمی‌دانم. شاید جون شرمنده‌اش بودم. چون وقتی انتقالی گرفت رفت شهر خودشان و بعد ازدواج کرد ارتباط ما هم کم شد. آنقدر کم شد که وقتی دوقلوهایش بیمارستان کودکان تبریز بستری شد و با من تماس گرفت نشد [نخواستم] بروم دیدنش، این شد اخرین تماس من با شهناز.

امسال که با پرویز رفتیم تبریز، به میانه که رسیدیم احساسات من غلیان پیدا کرد و خاطرات زنده شدند و این شد که از دفتر تلفن مادر شماره‌اش را پیدا کردم و منتظر فرصتی بودم تا باهاش تماس بگیرم. فرصت را خودم می‌سوزاندم چون شرمنده بودم. زمانی که شاید نیازمند همدلی من بود، کنارش نرفتم. تنهاش گذاشتم. کاری که او هرگز با من نکرد. اما امیر دست بردار نبود. آنقدر اصرار کرد تا اینکه دو روز پیش با هم صحبت کردیم.

همان لحن شیرین، همان مهربانی و همان قربان صذقه رفتن‌هاش که دروغ نبودند هرگز. همان صداقت اصلاً. «هنوز می‌نویسی؟ هنوز نقاشی می‌کنی؟» گفتم تهرانم. خیلی حرف زدیم. از همه چیز. حتی از شکوری.

اولین روزی که وارد دفتر پرستاری بیمارستان الزهرا شدم، شکوری هم نشسته بود تا همراه سوپروایزر برویم و به اتاق عمل معرفی شویم. این‌طوری دوستی ما شروع شد. با خاطراتِ زیبا. زشت مثل شب پر دردِ بعد از اولین مرخصی استعلاجی ام‌اس، که شکوری و شاملی خدابیامرز یواشکی گریه کرده بودند …

شکوری پارسال فرزن چهارساله‌اش را در همین ایام عید از دست داده بود. رودخانه دزدیده بودش. این غم سنگین دردناکِ جانکاه فرسوده بودش. خواسته بود برود بخش اداری که مسئولان بیمارستان موافقت نکرده بودند. چه‌ها که گفته بودند مرا پرت کرد به ماجرای خودم از دیماه ۸۷ تا تیزماه ۸۸. چه‌ها که کردند با من، چه عذابی که به من تحمیل کردند را هر روز نوشته بودم در همین وبلاگ. اصل صحبتم امروز ماجرای دیگری است.

همان زمانِ ماجرای من، دکتر (ر) به من گفته بود که این خودداری بیمارستان در جابجایی من از بخش درمان به بخش اداری به خاطر خانمی است که شوهرش معاون معلق شهرداری است. اینکه چرا و چطور این خانم زمانی که هیچ استخدامی وجود نداشت استخدام رسمی شد و چطور علی‌رغم قوانین هرگز تن به شبکاری نداد و چطور این وضعیت تنش انداخت بین کادر بیمارستان در مقابل حمایتی که رئیس وقت بیمارستان از او داشت حرف و حدیث فراوانی هم اگر بود و هست نیازی هست توضیح بدهم؟

وقتی دید نمی‌تواند به همین راحتی در بخش درمان کار کند با یک گواهی عجیب و غریب، رفت بخش اداری. این اتفاق چند سالی قبل از درخواست من افتاد. زمانی‌که قرار شد خودم محل کارم را انتخاب کنم و من بخش درآمد را انتخاب کردم، زلزله‌ای عجیب در روند انتقال من شکاف عمیقی افکند که بحرانی عظیم‌تر از هر بحران ثبت شده در تاریخ علوم طبیعی به دنبال داشت. چرا؟ چون این خانم فکر کرده بود من بروم آنجا، یحتمل جای او را خواهم گرفت. القصه مرا چندین ماه سر دواندند و دکتر کاشفی‌مهر که آن زمان هم مدیریت بیمارستان را داشت سفت و سخت پشت این خانم ایستاده بود و مانعِ کار می‌شد. این مدت استرسی به من وارد شد که بیماری من با شدت بیشتری پیشرفت کرد و سخت از پا افتادم. در حال آخرین بار من هم ناگفته را گفتم و خواستم تا تمام مدارک روند درخواست مرا بدهند تا بروم دانشگاه علوم پزشکی. اینکه دکتر کاشفی‌مهر چطور از کوره در رفت و های و هوی راه انداخت بماند.

اما! گویا طبق دستوری تمامی پرستاران و ماماهایی که بخش اداری کار می‌کردند برگشته‌اند بخش درمان. این خانم هم. اما سخت است خوب برایش. اما دکتر کاشفی‌مهر که نمرده است. نمی‌گذارد آب در دل خانم تکان بخورد. چطور؟ اینطور که نه تنها قول داده است نجاتش بدهد بلکه قبل از اینکه پرستار کنترل عفونت بازنشسته شود، حکم جانشینی این خانم را ممهور کرده است.

بله! ناراحتم. ناراحت از بی‌عدالتی. از قدرت رشوه. قدرتِ پول. قدرتِ رابطه. به همین راحتی‌هاست که حق‌ها خورده می‌شود. ظلم روا داشته می‌شود. ظلم در هر فضایی که وارد شود، برکت از آن فضا خارج می‌شود. این نوشته فقط برای رونمایی از ظلمی است که خود شاهدش بودم و هستم و کسی جرأت اعتراض ندارد. هیچکس.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* نام کتابی از دکتر علی ربیعی.

** لعنت به ام‌اس که خاطراتم را مانند تور عنکبوتی عظیم کنار هم چیده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.