هنری که برتر از گوهر آمد پدید

کامنتیگ غیرفعال است

۱. شهریور ماه همسر داداش محمد همراه دخترهاش هانیه و الهه و دختر داداش کوچیکه؛ مهدیه آمده بودند خانه‌ی ما و در یک هفته‌ای که ماندند حسابی نمدبازی کردند و یاد گرفتند الگو ببرند و عروسک‌های خوشگل خوشگل و کیف موبایل بدوزند. یعنی چنان انتخاب‌هاشان شیک بود که خودم باورم نمی‌شد به جایی برسانیم ولی رساندیم و شد. القصه حالا نمد خریده‌اند با ملزومات و حتی دست به فروش هم زده‌اند. هانیه می‌گوید عمه تو هنوز نفروخته‌ای ولی شاگردهات دارند می‌فروشند.

کارهای نمدی را تا حالا، اغلب هدیه کرده‌ام (+). هر چند خیلی دوست دارم بفروشم. موضوع اینجاست که چون حالی به حالی هستم امکان گرفتن سفارش برای یک ضرورت را ندارم. امیر پیشنهاد داد یک مقداری بدوزم و بعد عرضه کنم. این بهتر است. اگر هم کسی سفارش داد باید صبوری کند. ممکن است یک ساعتی تمام شود یــــــــــــــــــــا چند روزی طول بکشد.

این گربه یک‌ورش شب است یک‌ورش روز

هر چند استقبال اولیه از نقاشی‌هایم خیلی خوب بود ولی همین‌طوری (+) ماند و من هم دلسرد شدم! ولی ممکن است کارهای نمدی‌ام فروش خوبی داشته باشد. تا خدا چه بخواهد. دلم می‌خواهد کار مفید انجام بدهم. کار مفید یعنی فیدبک خوبی داشته باشد برای من و طرف مقابلم البته. کارهایم هم بد نیستند، یعنی حتی خوب هستند. دیدید که

خبرش با من.

۲. شال آبی تمام شد بالاخره. طفلکم خیلی طولش دادم. همه‌اش می‌گذاشتم کنار سارافن و سه چهار تا اشارپ و فلان و بیسار بافتم تا خلاصه نوبت به تمام کردن این بینوا رسید.

ولی نوبتی هم که باشد نوبت بافتنی دو میل است. بسم‌الله!

۳. بعد از مونای عزیزم (+) که فوق‌لیسانسش را گرفت، حالا نوبت آیدای عزیزم (+) است که با وجود آن همه مشکلاتی که بیماری‌اش برای او به وجود می‌آوردند/می‌آورند در عین ناباوری همه تحصیلش را به اتمام برساند. آیدا جان از صمیم قلب به تو افتخار می‌کنم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.