چند شب قبل، مثنویخوانیمان رسید به این که خوشا به کسی که محمد (ص) را دیده و هر کسی که کسی را که او را دیده، دیده.
خوشا به من که تو را دیدم. گیرم در خواب. آنقدر روشن و آنقدر بیریا که بودی. و بدا به من و کفران نعمتی که کردم. چشم تنی که تو را دیده، من به چشم جان تو را دیدم. عزیزِ خدا، آن شب چه بر من گذشت میدانی. امیر میخواند و من ملتمس دستانی بودم که به کار قلبم بودند و سینهای که سخت تنگ آمده بود. چه شد که تا اشک پرده درید سینه آرام گرفت. کاش از حب تو جان دهم ای صاحب جاه. کاش بیکه کسی دانسته بود جان داده بودم آن شب.