کاش همهاش خواب باشد. نمیدانی چقدر دلم رویا میخواهد. توی رویا شعله اجاق را کم کنم نگاهی سرسری به اتاقها بکنم و در حالیکه خط آبی دور چشمهام را پررنگ میکنم نگران این باشم که چی بپوشم؟ هوا سردتر شده است. از خانه بزنم بیرون و برسم به قشنگترین نقطه عالم. درختان برهنه سر و…Continue reading همهاش خواب بود
سال: ۱۳۹۵
از نامههای گجت که نترکید
چندی پیش در فیسبوک نوشته بودم که اکثر مخاطبان مؤنث وبلاگم دنبال یک مردی وارد وبلاگم شدند. قشنگ میدانستم کدام دختر به خاطر کدام پسر ریز ریز پستهایم را زیر و رو میکند. یکی از آنها داستان عجیبی دارد. اولین داستان من که در سایت ادبی خزه منتشر شد، سر و کله کیوان یا به…Continue reading از نامههای گجت که نترکید
مراجعه به انزوا*
یک جایی از زندگی خودت را پیدا می کنی می بینی آن عطش شناختن آدمهای تازه، دیدن متفاوتها، شبیهها، بزرگترها، کوچکترها تمام شده. دیگر نمیخواهی_نمیتوانی_آدم جدیدی را به زندگیات راه بدهی. انگار آدمها یک ماشین مکنده بزرگ می شوند که به محض نزدیک شدن تمام انرژی ات را می کشند و در خود می بلعند…Continue reading مراجعه به انزوا*
مٓگٓز
امروز صبح یک پشه افتاده بود به جانم. انگار بفهمد در وضعیتی نیستم که دنبالش کنم و دستم بهش نمیرسد عمداً دور سرم و جلوی صورتم چرخ میزد. عصبانی شده بودم. یک جایی با دست خواستم بپرّانم غیبش زد نه معلوم بود مُرده و نه هیچی. پنج دقیقهای شاید هم کمتر گذشت. امیر که آمد…Continue reading مٓگٓز
اینجایی
دو سه هفته پیش خواب مارتین را دیدم. اولین بار بود. اینطوری اولین بار بود. توی کوچهها میدویدم از کسی یا کسانی که دنبال من و خیلیها بودند. روز بود. خیابانها و کوچهها خلوت بودند. درها بسته. فریاد میزدم و صدایش میزدم. توی خواب اسمش را جوری صدا میزدم که گویی قرارمان بوده هر وقت…Continue reading اینجایی
میان این همه شباهت خشمگینم
همه به فحشهای لیلا عادت کرده بودند. وقتی مدرسه میرفتیم از لیلا فحش میشنیدیم و وقتی هم برمیگشتیم، همینجور. تفریحمان فحش شنیدن بود.یک روز از جلویش رد شدیم. فحش داد. رفتیم سر پیچ کوچه و برگشتیم، باز فحش داد. برگشتیم یکی یکی از جلویش رد شدیم و فحش خوردیم. این قدر بچهها را بردم آن…Continue reading میان این همه شباهت خشمگینم
بستهام به پای سرو کوهی دام
مادر یکهو گفت کاغذ اون زمینی که خریدیم برای من نیست. تنها زمین به نام مادرم یک قطعه قبر است کنار پدر. سمت چپش. سمت قلبش. سلام مارتی. گفتم توی همان سبدت است که آماده کردی. قلبم با گفتنش تیر هم کشید و بغضم رو خوردم. که چی؟ مادرم توی کمد لباسهایش سبد کرم رنگ…Continue reading بستهام به پای سرو کوهی دام