مینویسم که یادم بماند دیشب داداش محمد آمد و تختت را جمع کرد. دراز کشیده بودم. غذای مانده خورده بودم و دل درد داشتم و سردم بود و همانطور مچاله ماندم و به صداها گوش دادم. به جای خالی بزرگی که قرار بود پدیدار بشود فکر کردم، ولی نه. تو چه جای کمی اشغال…Continue reading جانِ جهان من تویی
سال: ۱۳۹۶
که شب و روز کجایی و کجای تو کجاست؟*
با تو تمام کوچههای کودکی را راه میروم. شانه به شانهات و هر از گاهی میایستم تا با زنی از روزهای دور احوالپرسی کنی. زنهایی که نمیشناختم و هرگز نخواستم زنی غیر از تو را بشناسم. با زنی غیر تو راه بروم. تمام کوچه پس کوچههای غربی این شهر را. دلتنگم. دلتنگیام مبتلای توست.…Continue reading که شب و روز کجایی و کجای تو کجاست؟*
باز آی و تبم را بنشان، نیمهی شب شد*
یکی از همان شبهایی که با هم تنها بودیم نیمه شب بیدار شدم و دیدم ظلمت مطلق است و سرد. قبلش صدای تقّی شنیده بودم. گفتم شاید فیوز پریده، چراغ گوشی را روشن که کردم بیدار شدی نشستی. رفتم سمت فیوز و از سکوت مطلق ساختمان فهمیدم برق رفته است. گفتم آن شمع زیر شیشه…Continue reading باز آی و تبم را بنشان، نیمهی شب شد*
شورها میریخت در من، شعرها میآفرید
باز هم شاعر شده بودم توی خواب. قافیه «لاله گریست» بود، تا سه بیت گفتم و داشتم به هانیه میگفتم من که میگویم بنویس که یادم نرود. یک بندش هم این بود که دنیا با دل شاعر چه کرده که قافیه شعرش شده لاله گریست و گریه کردم.
هوای گریه با من
میگویند برف باریده این هوا و نمیشود رفت سر خاک و یخزده و لیز است و من یاد آن روز میافتم که برف باریده بود این هوا و آبکی و لیز بود و راننده آژانس گفت نمیپیچد توی کوچهامان و زنگ زدم به تو. چند دقیقه نگذشته بود که پیدایت شد با چادر و…Continue reading هوای گریه با من
نه چنین زار که اینبار
الهه میگفت عمه برای تولدت نقشه کشیده بودم. میخواستم بندازم دوشنبه که نوبت ماست بیاییم پیش شما که آبا کلی کِیف کند. بغض داشت وقتی میگفت. و من بغض دارم وقت نوشتنش که چه تلخ سیونه سالگی را شروع میکنم. —————— بینهایت و صمیمانه از ابراز همدردیتان سپاسگزارم. انشاالله داغ نبینید.
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم*
وقتی پدر رفت، فقط دو سال بود اماس داشتم و هر هفته پنجشنبه با دستهای شاخهای گل رفتم سر خاکش و دل سیر گریه کردم، تماشایش کردم، حرف زدیم. اما مادر جانم. جانِ عزیزم چه؟ دیگر کی میشود از میان انبوه سنگهای ایستادهای که به چشم و همچشمی بالاسر قبرها سر به فلک کشیدهاند کسی…Continue reading کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم*