پنجشنبه پنجم بهمن نود و شش مادرم رفت.
سال: ۱۳۹۶
یا من قریب
ببخش که با زاناکس آرام میکنم خودم را نه با ایمانم به تو. اعتمادم به تو.
سیسییو
دیروز صبح حال مادر بدتر شد. بعد از چند شب بیقراری و بیخوابی. در نهایت دو شب است که کنار تخت خالی مادر میخوابم و منتظرم که برگردد. دوستم پیامک زده که مادرت خیلی بیقرار است و لاجرم همراهْلازم. از تخت میآید پایین و وسیلههایش را برمیدارد برود خانهاش. کاش خانه هم جمع میکرد مرا…Continue reading سیسییو
.
جدایی، جدا شدن هم یک نوع هجرت است. با تمام شرایط ضمنیاش.
دیدم که جانم میرود
چقدر روند پیر شدن غمانگیز است. تماشای هیکلی که آب میرود، ذهنی که تحلیل میرود آن هم تا این حد آشنا، نزدیک سخت و جانکاه است. قلبی که به غایت تن افزون کرده است تمام جان بیرمقش را میجنباند و جز تماشای این تقلا کاری از دستم برنمیآید. جز این کلمه که پر از بار…Continue reading دیدم که جانم میرود
اشتعل، یشتعل، اشتعال
مشتعلم، چون نفتکش عظیمی در سواحل دور شرقی درونم آرزوهایی محبوس زنده یا مرده چه فرقی میکند؟ وقتی شرایط جوی سیاست جهانی و کمبود امکانات در انتظارند منفجر شوم در حال فرو رفتن. دیماه نود و شش