من بودم و داداش محمد و داداش احمدم، کتاب بزرگی باز بود مقابلم. مرد جوان پرسید چه میخوانی؟ گفتم نمیخوانم دارم گوش میدهم، وقتی خودم میخوانم نمیفهمم. آمد جلو و شروع کرد برایم خواندن.
من هرگز فلسفه دوست نداشتم، او هم شبیه کسی نبود که بشناسم. ولی خواب شیرینی بود.
سلام علیکم
درباره زنبوردرمانى براى بیمارى ام اس شنیده اید؟ ظاهرا اثر دارد.