از وقتی یادم میآید همه مردم ایران بلااستثنا یک فامیل دور و همسایه و آشنا داشتند که در برههای حساس بدون تغییر متغیر در آلمان زندگی کردند و خصوصاً از برخورد پیرزن صاحبخانه متنبه شدند و تنها متغیری که تغییر کرده قند و برنج و سیبزَمَنی و پنیر بوده! این دروغ را آنقدر بلغور کردهایم که دیگر کک کسی نگزد. بالطبع اولین کسی که این داستانک را ساخته نیت خیری داشته ولی بار کج هرگز به مقصد نرسیده و نخواهد رسید. حالم از خواندن و شنیدن این داستان مزخرف به هم میخورد. حالم از دروغ لای هر پوششی که باشد به هم میخورد. تا وقتی دروغگویی زشت و ناپسند نشده بین مردمی، باب گناهان و خطایای دیگر هم باز باز خواهد بود. دست بردارید لطفاً. تنها چیزی که در ایرانیجماعت باید تغییر کند همین دروغ مصلحتی مزخرف است. باقیاش خودبخود اصلاح میشود.
پ.ن: بخش تهوعآورش اینحاست که در مملکتی مثل آلمان یا فرانسه بزند پنیر کمیاب بشود! پفیوز!
سلام.
واقعا همینطوره، منم از دروغ متنفرم، مخصوصا مصلحتی، از اینکه مردم بی دلیل برای هر چیز کوچکی دروغ می گویند، حالم به هم میخوره، از اینکه مادرم دروغ کوچکی می گوید که برادرم را پیش من بالا ببرد و یا من را پیش برادرم بهتر جلوه دهد(هر چند ظاهرا باید خوشایندم باشد) و یا مادر شوهرم برای اینکه در مجلسی که خوشایندش نیست شرکت نکنه دروغ می گوید بیزارم، از اینکه در محیط کار برای اینکه کارشان را حفظ کنند به گزینش دروغ می گویند هم بدم میاد، از کاسب و مغازه دار و بنگاهی و…. که نگو. کمترین اثر دروغگویی بی اعتمادی است. من به حرفهای مادرم و مادر شوهرم را باور نمی کنم نتیجه اش این است که تجربیات آنها به در من نمی خورد، من حرفهای کاسبها و… را باور نمی کنم نتیجه اس این است که از چند مغازه بیشتر خرید نمی کنم آن هم با دل چرکین، من در محیط کار همیشه ناراضی ام و کمترین حقوق را می گیرم چون دروغ گوها من را دوست ندارند. و اینها همه دردناک است ولی درناکتر از آن این است که تو به یک امید زنده ای که کسی با تمام این دروغگو ها متفاوت است، ولی او هم به تو دروغی می گوید و اینطور توجیه می کند که بنا به مصلحتی از تو پنهان کردم و چه بسا این امیدی که تو به او داشتی همه واهی بوده و او به بنا به دلایلی در آن برهه از زمان تو را دوست داشته.(خدایا ما را از شر دروغگویان ایمن دار و ما را از آنها قرار مده)