تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست*

 

در یکی از دنیاهای موازی، خانه کوچک آفتابگیری دارم. با گلدان‌های سرشار از طراوت شمعدانی و حسن یوسفی و بگونیا. به یاد کودکی‌ام. هر روز می‌روم کنارشان و حرف می‌زنم و آب می‌دهم و مرتب‌شان می‌کنم. راه می‌روم هنوز و دامن پیلیسه بلند می‌پوشم و پایین بلوزم را می‌گذارم زیر کمر دامن. عصرهایی که شیفت نیستم دوست دارم کنار گلها و پنجره بنشینم و کتاب بخوانم و چای گل محمدی و زعفران بنوشم. گاهی مهمان دارم و گاهی تنهایی می‌روم توی دل شهر.

توی این دنیا امیر نیست. جور عجیبی خلوت است. خانه‌ام کوچک است و دامن پلیسه‌ام سفید است. کفش نوک‌تیز پاشنه‌دار زرد به پا دارم و کنار پنجره به گلها آب می‌دهم. آرامم و این یعنی تنهام.

 

* حافظ

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.