مرا زمانه ز یاران به منزلی انداخت*

امروز تولد علی کوچولو بود، البته الآن دیگر کوچولو نیست، نوزده ساله شد. نوزده سال پیش، بعد از ماه‌ها، از اولین علامت صبح اولین روز خرداد، روز شانزده مهر، تشخیص ام‌اس قطعی شد. با تسبیح مسیر‌ خیابان هفده شهریور تا‌ میدان ساعت را پیاده آمدیم. رفتیم آبمیوه‌فروشی لوکس. ممد بود. شیرموز‌ خواستیم چون گرسنه بودم. اما بغض راه گلو را بسته بود لب نزده بلند شدیم. چقدر بعدش راه رفتیم و کجاها، یادم نیست. هیچی از بعدش یادم نیست…

امروز صبح که فهمیدم تسبیح هم یادش مانده، دقیق و ریز، انگار کسی آشنا توی زمهریر مه غلیظ جنگلی بی سر و ته دستم را گرفت، گرما از‌ دستم سر گرفت تا قلبم، شانه‌هام. گرم شدم. دلگرم.

 

 

*مرا زمانه ز یاران به منزلی انداخت

که راضیم به نسیمی کز آن دیار آید

سعدی

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.