چند شب پیش نصف شب بیدار شدم و حین بیدار شدن، خوابی که میدیدم یقهام را گرفته بود که سریع بنویسمش تا یادم نرفته. خب یادم رفت، فقط جملاتی بود درباره آروغ. اینکه «من آروغ زدم، تو آروغ زدی، او آروغ زد» در فاصله در باز کردن یک بابایی که جملهبندی قشنگی داشت. همان لحظه که یقهام دستش بود نگاه کردم به ساعت گوشی، سه و ربعی چیزی بود. حتی اینجا را هم باز کردم ولی خب، یقه را انقدر سفت گرفته بود نشد بنویسم. دوباره خوابم برد.
فی نفسه این بلایی است که سر بیشتر مطالبی میافتد که میخواهم بنویسم.