به یاد خود کن آبادم که بی یاد تو ویرانم

خوابیده بودیم توی اتاق نشیمن خانه پدری. بیدار شدم دیدم سر و ته خوابیدم، چرخیدم. مادر لحاف تخت ما را پیچیده بود به خودش و دست‌هاش را روی هم گذاشته بود زیر صورتش، مثل همیشه که می‌خوابید. صورتم را بردم جلو و تا می‌شد نفس کشیدم. بوی تنش، بوی حنای دست‌هاش را کشیدم تو. آخ. چه موهبتی است خواب دیدن.

2 دیدگاه روی “به یاد خود کن آبادم که بی یاد تو ویرانم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.