درونم هیولایی است تلخکام، آتشین مزاج.
هیولا از طب اسلامی تبریزیان خزید در میانم، کینهتوز، درنده خوی. بیست سال در برابر طب سنتی و اسلامی و گیاهی و هر کوفتی که اسمش را گذاشتهاند مقاومت کردم تا ابتدای امسال که در برابر زبان همسر برادرم کم آوردم و با اینکه اسم تبریزیان را دیدیم ولی حتی امیر هم نگفت نخور سوسن. خوردم و از آن موقع دارم درد میکشم. شب و روز درد میکشم. سیر و گرسنه درد میکشم. طوری که پاهایم را فراموش کردهام. به مرور از تعداد و حجم غذاهایی که میتوانم تحمل کنم کم شده. قند و نبات و خرما و کیک و شیرینی و آبنبات نمیتوانم دیگر بخورم. سیبی که هر روز دو تا میخوردم محروم شدم. نان لواش و بربری، حرفش را هم نزن.
عسل معدهام را میسوزاند. آبلیمو که تا دیروز حالم را خوب میکرد سه روز است از درد مچالهام میکند. گریه میکنم. خیال میبافم. اگر این زخمهای دهان نشانه باشد خوشنودم. امروز سر جمع چند بشقاب سوپ و چهار پنج قاشق کته ماست خوردم و از حس سوزش و درد و تهوع درماندم. سوالم این است خدایا کی تمام میشود؟
یک دیدگاه روی “شرح مختصر”