بچهای چندباری میآید مغازه شوهر تسبیح و بیصحبت میرود. در نهایت شوهر تسبیح میپرسد کاری دارد بگوید، میگوید در خانه شما کسی بلد است پیتزا بپزد؟ ننهم در تلویزیون دیده هوس کرده. به این ترتیب تسبیح مقداری پیتزا میپزد. میگویند بیاید ببرد. وقتی حجم پیتزا را میبیند میگوید آخ جان حالا چهار نفری پیتزا میخوریم. دو برادر کوچکتر از خودش داشته.