فخرالجنان

اسم مادرم خدیجه خانوم بود. خدیجه خالی نه، خدیجه خانوم. من همیشه به اسم مادرم مباهات می‌کردم. بچه که بودم کیف می‌کردم اسم مادرم خدیجه خانوم است، انگار مادرم مدیر مدرسه باشد یا ماشین شاسی‌ بلند سوار بشود. وقتی در فرودگاه جده، مأمور جوان اسم مادرم را خواند و به‌به گفت و تکرارش کرد تنها کسی در جهان بود که حال مرا می‌فهمید.

برادرم نمی‌دانست و هرگز مباهات نکرده بود که روی سنگش فقط نوشتند خدیجه. بدون خانوم.

3 دیدگاه روی “فخرالجنان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.