با ما در رفاه باشید

چندین بار پیش آمده بود که می‌رفتم خرید، مثلاً لباسی را قیمت می‌کردم فروشنده     می‌گفت خیلی گران است. یعنی به سر و وضع شما نمی‌خورد از این لباسها بپوشی، پس هرری. خیلی بهم برمی‌خورد و گاهی از لجم از آن لباس دو تا می‌گرفتم. چون چادری بودم یا چی؟ یک فیلمی نگار جواهریان با رامبد جوان قبل از ازدواج بازی کرده که در آن کارت بانکی شوهرش را برمی‌دارد می‌رود خرید. وارد بک مزون می‌شود و چرخی می‌زند. بعد یک لباس را قیمت کرد. مرد گفت قیمتش بالاست. نگار عصبانی شد و به نظرم چند تا لباس از همان مزون خرید. بی آنکه لازم داشته باشد.

یکبار همراه مادر و تسبیح رفته بودیم فروشگاه. موقع کارت کشیدن پسر صندوق‌دار کارت را لای انگشتانش چرخاند و گفت توی کارت پول دارید؟ فکر می‌کنم سال ۸۶ یا ۸۷ بود. سرد و محکم گفتم یک میلیون و هشتصد و پنجاه تومن هست، کافی است؟ صورتش در هم رفت و کارت را کشید. تمام مدت تا خروج ما از فروشگاه زیر چشمی مراقب بود شاید که آیا گزارش رفتارش را می‌کنم یا نه. البته که نکردم. بعدها، بارها فکر کردم شاید منظوری نداشته، مثلا مردم کارت می‌دادند و او می‌کشید و خالی از آب در می‌آمد و اذیت شده بوده. نمی‌دانم

این یکی از بدترین رفتارهایی است که در جهانت، غریبه‌ها با من داشتند. می‌بخشم و فراموش می‌کنم. امیدوارم ان صندوقدار جوان هم بخشیده باشد ولی فراموش نکرده باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.