مردهای شماره یک

به رفتارش عادت دارم. به عاشق و فارغ شدن مدامش. به حتی نحوه شروع داستان عشقی جدیدش «عاشقش هستم فلانی! برای اولین‌بار عاشق شده‌ام!» یادش می‌انداختم که فلانی سری قبل هم همین را می‌گفتی. می‌گفت آن را ولش کن! این فلان است و بیسار.

همین اواخر اردیبهشت آمد دیدنم. باز حلقه انداخته بود یعنی باز عاشق شده بود. چند روز بعد زنگ زد که عاشق شده است. رفته بوده عمل جراحی، مخ همکاری از همکارها را زده بود. باز هم من تنها کسی بودم که باخبر می‌شدم. باز تکرار و تکرار. با این تفاوت که وقتی خاطر نشان کردم که قبلاً هم سابقه داشته چیزی گفت که داغانم کرد. انتظار این همه صراحت بیان را نداشتم که تمام قبلی‌ها «دست‌گرمی» بودند. گفتم تو خواهر داری، خوشت می‌آید دست‌گرمی کسی شود؟ گفت خواهرم عقل دارد.

خیلی حالم بد شد.

دو هفته بعد، دیروز تماس گرفت که تو اولین کسی هستی که بهش می‌گویم، کاری کردم که نفسم بالا نمی‌آید. پیشنهاد ازدواج دادم به کسی که اگر قبول کند به مادرم هم می‌گویم. گفتم به کی؟ به دیگری غیر از عاشقیت اخیرش. گفتم پس فلانی که تنها عشقت بود چه؟ گفت عاشقش نبودم، صرفاً یک رابطه‌ای ساخته بودم ببینم چه می‌شود. او از لحاظ خانوادگی از ما بالاتر بود من قادر نبودم آرزوهایش را برآورده کنم. منطقی؟ می‌پرسم نزدیک دو ماه پیش نمی‌دانستی؟ وقتی به قول خودت برایت خرج می‌کرد؟

عصبانی شدم. طرز صحبت بی‌ادبانه‌اش بیشتر کلافه‌ام کرد. نمی‌خواستم چیز بیشتری بشنوم. گفتم حالم خوش نیست و خداحافظی کردم.

کلافه، عصبانی، خشمگین. چطور مردها به خودشان اجازه می‌دهند؟

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.