هرگز ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خود مقایسه نکنید ۳

همیشه با حسرت یکشنبه‌های علوی زینب را می‌خواندم. اینکه نوشته زینب و آیدا الهی در جریده‌ای چاپ شده و روزی عزیز بین زائران کربلا توزیع شده. با حسرت روضه‌های خانگی و چهارشنبه‌های امام رضایی فلانی را تماشا می‌کردم. وقت بی‌قراری مشهد رفتن‌ها. از بر بودن قرآن فلانی. جلسه‌های تفسیر قرآن رفتن‌هایش. حجابش. زیارت عاشوراهای پنج‌شنبه شب‌های آقای انصاریان. از علی پژوهی آقای حامد کاشانی. تقدیم کردن جایزه به امام زمان (عج) شهاب حسینی. ایمان نجم‌الدین شریعتی. اینکه چرا دعا از بر نیستم؟ چرا فقط چهار پنج تا سوره کوچک از برم. و خیلی قشنگی‌های دیگر.‌

تا اینکه «سلام فرمانده» و حادثه تلخ متروپل پیش آمد. بله. از همان موقع شروع شد. بعد فیلم مادر آویزان از گشت ارشاد. هشتگ‌ها و خاطرات و بیانات شروع شدند. ام‌المؤمنین‌ها سوار شتر سرخ شدند و طلحه‌ها و زبیرها با شمشیری که پیامبر اعظم ستوده بود همراه ولیدها و ابن مرجانها پیاده نظام‌هایشان. هشتگ خلخال هشتگ دق‌مرگی مسلمان. هشتگ حکومت کافر هشتگ حکومت ظالم. ملغمه‌ای عجیب و غریب. عده‌ای هم معتکف شدند. هشتگ شتر دو ساله در فتنه‌ها. فتنه کدام بود؟ جنگ بود. جنگ تن به تن.‌

عمروعاص شبانه بر طبل می‌کوبید تا قلبها را بلرزاند. قرآن سوخت و پرچم سوخت و پلیس سوخت و چادر از سر مؤمنه‌ای کشیده شد گفتند کار خودشان بود. علی اگر عمار را به صفین نمی‌آورد کشته نمی‌شد…

هشتگ شتر دو ساله در فتنه‌ها؟

با فیلتر شکن رفتم اینستاگرام. اول صفحه‌هایم را خصوصی کردم. چند تا استوری گذاشتم که جبهه مشخص شود. خودشان بروند. بعد استوری‌ها را باز کردم و هر بار آرزو کردم شمشیری نبینم. هر تیزی که دیدم تعداد همسنگرهایم کمتر و کمتر شد. وقت مماشات تمام شده است. جبهه حق و باطل مشخص است. ‌

مسلمان سرباز خداست. وقت صلح و فتنه و جنگ نمی‌شناسد. حکم خدا که در سقیفه شکست کار به قرآن بر سر نیزه‌ها رسید. به الحکم لله نهروان رسید. به شمشیر ابن ملجم با پینه بر پیشانی رسید. به جگر پاره‌پاره حسن، به جنازه تکه پاره حسین کشید. احمق‌های زیارت عاشوراهای لقلقه زبان! هشتگ شتر دو ساله در فتنه‌ها؟ ‌

به یگانه یادگار خواهر مرحومم گفتم اینجا نقطه جدایی ماست. هانیه گفت فکر نمی‌کردم به خاطر اینها مرا ول کنی. به امیر گفتم کاری نکن از چشمم بیفتی و افتاد.‌

جنگ است. فتنه سالهاست بر پاست. چه دوستان که دشمنان شدند قدای سر ایران و اسلام. کنار پیامبر اسلام جنگیدیم. به قول امیرالمؤمنین با پدرها و برادرهایمان جنگیدیم. چه افتخاری بالاتر از این؟‌

الحمدالله که یادم نمی‌ماند فلان روز هفته سلام بدهم به کدام امام. که اهل روضه نبودم هیچوقت. الحمدالله که قرآن را از بر نیستم. که پنجشنبه شبهای عمرم را یادم رفته زیارت عاشورا بخوانم. الحمدالله که رهروی طریقتم. ابوذرم استخوان شتر در دست. نه طلحه کشته شده در جمل. ‌

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.