بر خنگ راهوار زمین

یکبار پنجشنبه روزی صبح زود که وارد اتاق عمل شدم خانم دربای خدابیامرز، سرپرستارمان رنگ‌پریده جلویم سبز شد گفت شیفت شب خون اشتباهی تزریق کردند. وارد که شدم، اتاق یک پر از جمعیت بود؛ رزیدنتهای زنان و اتند و آنکال شب و سوپروایزر شب و خود بیمار و شوهرش که به استاد فحش می‌داد و رزیدنتهای بیهوشی و تکنسین بیهوشی شیفت شب. مستقیم رفتم سر میز بیهوشی که پرونده بیمار قرار داشت. گروه خون بیمار در تمام صفحات و گروه خون برگ خون را چک کردم. بعد سر بلند کردم ببینم بقیه چه می‌گویند.

قبلاً تزریق اشتباه خون دیده بودم بیمار سریع مرده بود ولی الحمدالله آن بیمار با وجود آسیب‌های جدی زنده ماند. اما حرفم این نیست.

در عمرم روزنامه کیهان دستم نگرفتم چه برسد خوانده باشم. سال ۸۸ گفتند رجانیوز می‌خوانی طرز فکرت شده این. آنقدر گفتند رفتم ببینم اصلاً رجانیوز چی هست. تا دیروز می‌گفت رائفی‌پور گوش می‌دهی حالا می‌گوید علیز و شهبازی. نه رائفی‌پور را قبول داشتم و دارم و نه حس خوبی به علیزاده دارم. از همان اوایل سر و صدا کردن امید دانا دو تا پستش را گوش دادم و نشد باهاش کنار بیایم. اوایل مهر هم به آقای دژاکام و هم سید حسینی نوشتم شما که به ویدئوهای علیزاده ارجاع می‌دهید من هیچ حس خوبی ندارم. هنوز هم ندارم.

شعار زن می‌دهند اما نمی‌توانند قبول کنند یک زن می‌تواند بدون مطالعه فارس یا حتی شناختن شریعتمداری و شهبازی می‌تواند خودش صاحب فکر باشد. حالا اگر خوراکم اینترنشنال بود می‌شدم سلبریتی.

خانه‌امان پر از کتاب و مجلات زن روز و اطلاعات هفتگی قبل از انقلاب بود. رمانهایی خواندم که خیلی‌ها حتی اسمشان را نشنیدند وقتی هنوز راهنمایی بودم. کتابهای شعر. مقالات یکبار چاپ شده. حتی دوره‌ای تمام سخنرانی‌های رهبری از دوره ریاست جمهوری تا سال نود را ریز و ویراستار طور مطالعه کردم. با کتاب رشد کردم. اما از بر نکردم. درباره‌شان فکر کردم.

با این وجود اگر چیزی بنویسم اینجا، می‌گویند عین فارس و شریعتمداری می‌نویسم. جالب نیست؟

شعارشان چی بود؟‌ زن زندگی آزادی؟ جای اندیشه کجاست؟

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.