لکاته قبل از بازی ایران و ولز اینرا نوشته بود که حیف بود واگویه نکنم:«گاهی وقت هوشیاری یادی از نوعی گونه از مؤمن یاد میکنی، که ایمان را در ظرف دردار، اوّل خفه کرد و بعد بُرد در رودخانه محلّ، ولش کرد.
امید داشتم که در ظرف دَر دارش خفه نشده باشد، تا که صاحبش نجاتش دهد، اماّ: ” جنگ شد اسماعیل”. جنگی که پایانش صلح است، شاید. شاید “زنانگی”، در جنگ زیباتر و با سرخاب سفیداب “زندگی”، خواستنی-تر باشد، یا در واقع خواستنیِ خیابان های پر از شکوفه باشد. شاید زخم هایم را این شکوفه ها یا التیام بخشند یا مثل این خالکوبی پیچکم، بر تنم بنشیند...»
انقلابی از شایدها. شایدهایی عجیب. ترسناک و خندهدار. با اشاره درست به سرخاب سفیداب.