نهنگ‌شان سر بر آورده

لاله نوشته:«از وقتی که اعدام‌ها شروع شده، فقط مختصر می‌توانم توییتر را باز کنم. توان دیدن و خواندن و شنیدن ندارم. دلایل خوبی دارم برای خودم اما از نداشتن توان، خودم شرمزده و عاجزم. در عین حال می‌دانم که باید مراقب روح و روانم باشم… بعد علی‌رغم تمام دادار-دودورها، عذاب وجدان.»

قبول کنید همین‌قدر هم سعی در انقلاب کافی است. به هر حال از دور بادشان زده حالا هم خسته است و درست است گستاخی است اما نیاز دارد تجدید قوا کند. در نوشیدن زیاده‌روی کند آنقدر که شوهر و دوست مسیحی‌اش نکردند پا شدند رفتند صخره‌نوردی این نتوانسته. بعد لمیده روی کاناپه کدو تنبل خورده کتاب خوانده و ببیییین! وسط کتاب خواندن یاد حماسه الناز رکابی افتاده!

اما بعد! خواهرش مصاحبه داشته «مجبور» شده «با اکراه» روسری سر کرده. اینم درکش کرده چون خودش هم اهل نفاق است و وقتی ایران بوده برای استخدام در مصاحبه کراهتاً منافقانه رفتار کرده چون نظام جای پرسیدن اینکه تخصص داری؟ می‌پرسد تعهد داری؟ کِی نظام می‌خواهد دست از تفتیش عقاید بردارد؟

تسلیم شو دیگه خامنه‌ای!

در آن روز معمولی شرمزده، یاد شاهرخ مسکوب هم افتاده که:«بدبختی این است که هر کس به قدرت می‌رسد، بسته به زورش، همین آشغال می‌شود. در نظام‌های اجتماعی یک جایی فسادی هست که آدمیزاد را مثل موریانه می‌جود و تف می‌کند. فساد در نظام‌های اجتماعی (دموکراسی یا دیکتاتوری) است یا در ذات آدمی، در آدم بودن؟(شاهرخ مسکوب. روزها در راه. ۲۸.۰۶.۱۹۹۳)»‌‌
بله لاله! به نظرت اگر انقدر از نظام بیزاری چرا روسری سر می‌کنی می‌روی مصاحبه؟ به نظرت این فساد نیست؟ که شکمت را با پولی سیر کنی که حکومت بهت می‌دهد؟ ‌‌‌
بعد به مبدأ جدید تاریخ‌شان اشاره کرده:«همون اوایل که مهسا امینی را کشتند. اول، جمله‌ش برای نشان دادن زمان خیلی برایم عادی بود. بعد ناگهان به عجیب بودن عادی بودنش فکر کردم. مبدا زمان بسیار مشخص و ‌دقیق… چنان برجسته‌تر از سایر اوقات است که برای نشان دادنش از هیچ نشانه‌ی دیگری لازم نیست استفاده کنیم.»(+)‌‌
اتفاقاً مادرم یک حکایتی تعریف می‌کرد از این مبدأ تاریخ‌های برجسته که مرد آبرو داری را بیچاره می‌کنند روستایی‌ها با زن جوانی و جنین مرده می‌اندازند توی تنبانش. از ترس آبرو ده سال فراری می‌شود، بعد می‌گوید برگردم حتماً الآن همه یادشان رفته، نزدیک روستا چوپان بچه‌ای می‌بیند می‌پرسد کِی به دنیا آمدی می‌گوید وقتی فلانی زایید من سه ماهه بودم. دمبش را گذاشت کولش برگشت.‌
همین‌قدر برجسته.‌

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.