دیروز در جشن تکلیف دختر خانمی، خانمها نشسته بودند به صحبت، یکی گفت بچههای الآن ظهرها نمیخوابند و فلان. خطاب به مادربزرگ محترمی گفتم حاج خانم ماها مگر میخوابیدیم ظهرها؟ عموماً مشکل پدر و مادرها این است که کودکی خودشان را فراموش میکنند. آتش سوزاندنها و حرفنشنویها و تنبلیها. بعد قضیه را میچسبانند به تفاوت نسلی.
چندی است شبکه ifilm دارد سریال شهریار را پخش میکند. در یکی از قسمتهای اوایل سریال که محمدحسین دیر برمیگردد خانه عمهجانش به مادرش میگوید امان از بچههای این دور و زمانه.
بچه، بچه است. ربطی به زمانه ندارد. ما هم پدر و مادرهایمان را اذیت کردیم. حتی امضای پدرمان را پای کارنامههایمان جعل کردیم. از زیر بار مسئولیت با دوز و کلک شانه خالی کردیم و بلبلزبانی کردیم و جواب سر بالا دادیم بزرگترها رو به هم گفتند ببخشید تو را خدا بچههای دور و زمانهاند دیگر.
زمانه فقط حیاطها را حذف کرده و جای محلهها، فضای مجازی آمده. تا دیروز مادرم با من میجنگید قبل از تاریک شدن هوا از طاهره دل بکنم بروم خانه الآن مادرها نمیتوانند گوشی را از بچهها بگیرند. تا دیروز پدرم کت و شلوار میپوشید میرفت جلوی مدرسه داداش رضایم که از مدرسه فرار نکند، الآن هم همان است.
صبح به خواهر ساکن روستایم میگفتم، گفت قدیم کوچه خیابان امن بود بچهها را با خیال راحت میگذاشتیم بروند بازی کنند. گفتم والله قدیم هم امن نبود، بچه دزد بود و فلان. گفت راست میگویی میآمدند گوشواره و طلای بچهها را میدزدیدند. یادمان میرود، فراموش میکنیم همین. یکی هم مثل من وقتی تذکر میدهد دماغها آویزان میشود.
حرف زندگی این است که یادمان نرود. گذشته را، دیروز را، یکسال پیش را، تاریخ را. یادمان برود اینطور میشود که کمکم مریم رجوی را میکنند رئیس جمهور منتخب مردم ایران. شاهدخت نور که پیشکش.