اسرائیل زمین خوی را لرزاند!

 ۸:۳۰ صبح آرایشگر قبلی‌ام دستش خورده بود و اشتباهی مرا گرفته بود. از دیشب گفت. گفت طوطی‌هایش قبل از زلزله می‌فهمند و من از آشوب آنها متوجه می‌شوم. دیشب اما پرهایشان را می‌کَندند. دخترم که گرفت چسباند به خودش که نترسند لباسش خونی شد.‌

دیشب تسبیح گفت سهم کیک تولد الهه، دخترش را می‌آورد. امیر رفت پایین. یک لحظه حس کردم تخت بالا و پایین می‌شود. نگاه لوستر کردم ساکن بود. حرکت عمودی که تمام شد تازه لوستر شروع کرد. من از زلزله می‌ترسم. از آواری که چله زمستان–عموماً– فرو می‌ریزد و آوارگی و وحشت پایان ناپذیر روزهای پس از واقعه. امیر که آمد بالا داشتم ذکر می‌گفتم و گریه می‌کردم. هنوز صدای تسبیح از کوچه می‌آمد. صدای همسایه‌ها در راهرو هم پیچید. تسبیح ولی متوجه نشده بود.‌

هفته گذشته که باز در خوی زلزله آمده بود زنگ زدم به خانم حمیده اکبری. گفتم آنقدر تا زمین‌لرزه شده پیام دادم خجالت می‌کشم که عجب دوستی‌ئی. گفتم چند روز پیش به امیر می‌گفتم هر زمان یخبندان می‌شود زلزله می‌آید. یادم رفته بود به زلزله دیماه ۸۶ تبریز. تا هفته‌ها وحشت پس‌لرزه‌ها. چادر زدن مردم در خیابانها و حیاط خانه‌ها. از کاپشن و پوتین به پا خوابیدن‌های من و مادر.‌ گفتم از بین دوستان فقط فاطمه حقوردیان بلافاصله زنگ زد. مهربان بود/هست خیلی.‌

یادم رفت به گریه خانم دکترهایمان، به فرار کادر موقع عمل و تنها ماندن بیمار وسط اتاق با اینکه می‌دانستیم ساختمان ضد زلزله است. به نگرانی مادرهای شاغل از بچه‌هایشان. تا هفته‌ها پس‌لرزه‌های وحشتناک.

۶۸۸ مصدوم را می‌خوانم و جمله عمل جراحی شدن فلان تعداد و می‌روم میان قلبهای همکاران سر عمل و ترسشان و مهربانی و وظیفه‌شناسی آنها. به گروه‌های امدادی. به هر شخص شجاعی که میان پس‌لرزه‌ها نه تنها می‌ماند که از شهرهای مجاور حتی می‌رود به یاری.

صبح زود امیر گفت فیلم مدار بسته از خوی پخش شده قبل زلزله نوری آمده در آسمان، فلان جا فلان جا فلان و فلان و فلان کارخانه هم آتش گرفته دیشب و فلانی‌ها خوشحالند که بالاخره اسرائیل حمله کرد. گفتم هموطن‌هایشان در خوی توی یخبندان و برف و آوارند و اینها خوشحالند که اسرائیل بالاخره حمله کرد؟ باشد فعلاً پوشک دارند می‌بندند ترسوها. اینهایی هم که خوشحالند بی‌صفتند، نه تنها بی‌شرف که بی‌صفت هم هستند. از ترس و زخم و خون هموطن جز دژخیم و مزدور چه کسی خوشحالی می‌کند؟

خانم آرایشگرم می‌گفت گریه کردم و خجالت می‌کشیدم جای گرم می‌خوابم و پتو می‌کشم روی خودم و نمی‌توانم بروم کمک. خجالت کشیده و گریه کرده.‌

بالاخره اسرائیل حمله کرد؟ ارواح طیبه عمه‌هاتان.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.